نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

یـک لبخنـد تا خوشبـختی راهـست

 

 

 


 

 

 آیا شما واقعا خوشحال هستید؟ اگر صادقانه بگوییم، بسیاری از ما حتی به خودمان وقت نمی دهیم که به این سوال پاسخ دهیم. و اینکه آیا خوشبختی اصلا چه هست؟ باید چه شکلی باشد؟ و مهم تر از همه چگونه می توانید آن را به دست آورید؟

حالا که دارید به سال جدید می رسید بیایید به آنچه پشت سر گذاشته اید نگاهی بیندازید و یک برنامه خوشبختی برای خود بریزید و تصمیم بگیرید سال ​۹۱ خوشبخت تر از سال قبل باشید. این که شما چند سال از عمرتان را گذرانده اید یا چند سال دیگر از آن باقی مانده است هیچ تاثیری در میزان خوشبختی شما ندارد، زیرا خوشبختی چیزی است که در هر لحظه می توانید آن را حس کنید.

همه ما در جستجوی خوشبختی هستیم. گاهی فکر می کنیم می توانیم آن را با صرف مقداری پول یا کنار گذاشتن یک عادت بد یا کسب پول بیشتر به دست آوریم و همینطور هر سال وقتمان را با همین روش صرف می کنیم. اما خوشبختی واقعی وقتی خودش را به ما نشان می دهد که از آنچه هستید و آنچه دارید لذت ببرید و از ویژگی های منحصربه فرد خود تقدیر کنید. در واقع خوشبختی وقتی شروع می شود که خودتان را دوست داشته باشید.

گرچه راه رسیدن به خوشبختی برای هر فرد متفاوت است، اما عشق به خود، به عنوان موجودی منحصر به فرد، که هرگز تکرار نخواهد شد، شاه کلید این گنجینه است. وقتی ما بتوانیم دست از شماتت خود به خاطر اشتباهاتمان برداریم و شروع به جشن گرفتن برای کارهای درستمان بکنیم بالاخره می توانیم خوشحال باشیم.

باید تفکرمان را در مورد خودمان تغییر دهیم و این برای بعضی ها راه دشواری است و البته خوشبختانه میانبری هم دارد که بتوان زودتر به مقصد رسید. آنچه می خوانید گزیده ای از میان نسخه های آزموده است.

● ورزش دوای جسم و روح

اگر ورزش نمی کنید همین حالا ورزش را شروع کنید. می دانید که ورزش شما را سلامت نگه می دارد و به کنترل وزنتان کمک می کند، اما آیا می دانید که ورزش خود یک داروی ضدافسردگی به شمار می رود؟
می توانید تصمیم بگیرید که در سال نو ورزش، بخشی از شیوه زندگی شما باشد. حتی یک ورزش ۲۰ دقیقه ای می تواند خلق و خوی شما را بهتر کند و احترام به خویشتن را افزایش دهد. همسر و فرزندانتان می توانند شما را در این مسیر همراهی کنند و در همین مسیر خوشبختی را تجربه کنید. 

 ● قدم های کوچک برای مقصدی بزرگ

میانبر دوم سخت نگرفتن زندگی است. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می گیرد جهان بر مردمان سختکوش. بسیاری از برنامه هایی که برای سال بعدمان در نظر می گیریم سختگیرانه تر از آن است که رغبتی به انجام آن پیدا کنیم. مثلا یک دفعه قرار می گذاریم ۲۰ کیلو، وزن کم کنیم چون از ظاهرمان خوشمان نمی آید.

فلسفه این تصمیم مشکل دارد. اگر قرار است طرز فکر خود را عوض کنیم به خاطر این است که خودمان را دوست داریم و به سلامتی خود اهمیت می دهید. باید برنامه هوشمندانه تری برای کاهش وزن ترتیب می دهیم. 

 ● خود را سرزنش نکنید

رقابت چیز خوبی است، اما وضع اقتصادی ما ایرانی ها گاهی ما را در چنان موقعیتی قرار می دهد که احساس کمبود می کنیم. مثلا حسن کارمند بازنشسته ای است که ماهانه ۷۵۰ هزار تومان ثابت دریافت می کند و به طور متوسط در سال هشت میلیون تومان درآمد دارد، اما همچنان احساس ناخوشایندی از بی عرضگی او را اذیت می کند. او می گوید: اگر من هم مثل همکارم زمین زیادی خارج از تهران خریده بودم امروز که آن منطقه های بی ارزش، ارزش پیدا کرده مرا یک میلیارد می کرد، اما من بی فکر بودم. این نوع سرزنش کردن ها باعث می شود یک عمر احساس بدبختی کنیم. باز هم تکرار می کنم باید بتوانید خود را ببخشید و از آنچه دارید لذت ببرید. 

 ● به استعدادهایتان پشت نکنید

توصیه دیگر این است که یکی از استعدادهای خود را پرورش دهید. اگر در کارتان این موضوع امکان پذیر نیست، راه دیگری بیابید البته اگر می توانید بهتر است کاری بیابید که متناسب با استعدادهای شما باشد. به بازی گرفتن نقاط قوت، شما را خوشبخت می کند مثلا اگر شما دبیری بازنشسته هستید، می توانید در یک آموزشگاه تدریس کنید یا به نویسندگی مشغول شوید. 

 ● دوستانه ترین روابط

با کسانی که دوستشان دارید روابط خود را محکم تر کنید. آیا از این که ازدواجتان را به حال خودش رها کرده اید، راضی هستید ؟ بیشتر وقت تان را یا سر کار هستید یا دارید مطالعه می کنید؟ تماشاکردن سریال های پشت سر هم و خبر مشغولیت اصلی تان شده؟ این با خوشبختی فاصله زیادی دارد. اگر قرار است یک روز به خاطر نادیده گرفتن عزیزانتان خود را شماتت کنید امروز آنان را دریابید تا خوشبختی دوچندانی را تجربه کنید. سال ۹۱ را سال بهبود روابط قرار دهید و توجهی که دوست دارید دریافت کنید به عزیزانتان هدیه دهید. 

 ● زمانی برای تولد عشق

توصیه بعدی در مورد ازدواج شماست. آیا هنوز سالگردهای ازدواجتان را جشن می گیرید و از ازدواجتان احساس خرسندی دارید؟ یا از ته دل از آن افسرده اید و به اصطلاح می سوزید و می سازید؟ اگر چنین است در این هفته های پایانی سال به این فکر کنید که چطور سال آینده عشق را دوباره در زندگی خود متولد کنید و به بازسازی روابط با همسرتان بپردازید. زندگی با یک زوج خوب چیزی است که به انسان حس خوشبختی می دهد.

گرچه راه رسیدن به خوشبختی برای هر فرد متفاوت است اما عشق به خود، به عنوان موجودی منحصر به فرد​ که هرگز تکرار نخواهد شد، شاه کلید این گنجینه استاگر به جایی رسیده اید که از ازدواج خود لذت نمی برید خودتان مسوول هستید و تنها کسی هستید که می توانید آن را تغییر دهید. با مهربانی و وضوح در مورد آن با همسرتان صحبت کنید. با هدایای کوچک و تصادفی یکدیگر را شاد کنید حتی اگر تهیه یک ناهار خوشمزه از بیرون و معاف کردن همسر خسته تان از ناهار پختن باشد، اما این کارها را از ته دل و برای خوشحالی و خوشبختی خودتان انجام دهید که فردا منتش را سر همسرتان نگذارید. خوبی، همیشه اثربخش است. 

 ● قدرت قدردانی

توصیه بعدی این است که از دیگران قدردانی کنید. بله البته شما گاه به خانواده و دوستانتان می گویید که در موردشان چه فکری می کنید، اما در مورد همکارانتان چطور؟ آرایشگرتان، معلم فرزندتان، همسایه ای که وقتی به مسافرت می روید از خانه تان مراقبت می کند. بیشتر ما بیشتر به سر و صداهای اطراف اهمیت می دهیم تا آدم هایی که دوروبرمان زندگی مان را راحت تر می کنند.

تا حالا کسی که راه پله هایتان را تمیز می کند یا رفتگر محل را برای عید مبارکی در آغوش گرفته اید؟ همسایه تان را چطور؟ با این کار خودتان بیش از او احساس وجد و شعف خواهید کرد و با هر بار دیدن اطرافیانتان انگار خوشبختی تان تکثیر می شود. مطالعه ای که توسط استاد روان شناسی دانشگاه کالیفرنیا انجام شد نشان می دهد که افراد سپاسگزار ۲۵ درصد شادتر از افراد ناسپاس هستند. 

 ● بخشایش و گشایش

اگر هیچ وقت نمی توانستید مسائل گذشته را نادیده بگیرید الان وقت آن است. این دو هفته فرصت دارید خوب فکر کنید و ببینید چه کسانی در فهرست غضب شما قرار دارند. هرچه بیشتر بتوانید ستم ها و تبعیض هایی که در حق تان روا شده را ببخشید، بیشتر احساس خوشبختی می کنید. اگر اجازه دهید درد، رنج، نفرت و غضب در شما لانه کند هرگز احساس خوشبختی نخواهید کرد.

تحقیقات دانشمندان نشان می دهد این افکار سمی علاوه بر استرس، باعث ایجاد انواع بیماری ها می شود. اگر کسی که از او ناراحتی دارید دیگر در دنیا نباشد هم به صورت نمادین می توانید نامه ای به او بنویسید و در کنار مزارش خاک کنید یا به نیت او به آب بسپارید یا بدون آدرس پست کنید یا هر چیز دیگری که به ذهنتان می رسد، خواهید دید که بسیار سبک و راحت می شوید.

شادی تنها چیزی است که بخشش آن، شما را ثروتمندتر می کند. کمک کردن به یک خانواده نیازمند، نذر غذای گرم برای بیماران یا نیازمندان یا حتی رهگذارانی که هنگام غروب از مقابل منزل شما گذر می کنند، کمک در امور خیریه و بخشش از موهبت های خدادادی که دارید، شما را خوشبخت تر می کند. 

 

داستـانِ یـک دکـتـر ...
 

این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند !

همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های تک باشد، بلندترین و گرانترین اتومبیل شهر را می خواهیم، می خواهیم با زیباترین و خوشگلترین دختر شهر ازدواج کنیم، دوست داریم بچه هایمان از زیباترین و بهترین بچه های مدرسه خود باشند. می خواهیم بهترین پست ها را داشته باشیم، دلمان می خواهد اگر کاری را شروع کردیم، یک شبه به اوج برسیم و همه ما را به عنوان الگوی "موفقیت" بشناسند.

اما دکترِ داستانِ ما روحیه اش با این قیاس ها سازگار نبود و در این راستا در کل انسانِ کاملاً "متفاوتی" بود.

او می خواست یک زندگی
"معمولی" داشته باشد و جالب اینکه در هیچ امتحانی قصد نداشت رتبه ی اول را کسب کند.



هنگامی که همکلاسی هایش تمام شب مشغول حفظ کتاب و جزوه بودند، یا در حال جا کردن خود در دل اساتید برای گرفتن نمره ای بالاتر، او تنها 2 یا 3 ساعت مطالعه می کرد و سپس بدون هیچ استرسی به خواب عمیقی فرو می رفت و عقیده داشت که نمی تواند برای چند نمره اضافی خواب خود را "فدا" کند.

همکلاسی هایش
"ساده زیستی و معمولی" بودن او را مورد تمسخر می گرفتند و او را "احمق" می نامیدند، اما دکتر راضی و خوشحال بود. با نمره ای متوسط MBBS (پزشکی عمومی در کشورهای هند و پاکستان) خود را گرفت.


 


تمام همکلاسی هایش بعد از اخذ مدرک پزشکی عمومی، تلاش خود را چند برابر کردند تا بتوانند تخصص خود را بگیرند و جزء بهترین های جامعه باشند ولی دکتر تصمیم گرفت درس خواندن را متوقف کند و در یک بیمارستان کوچک به عنوان دکتر شیفت شروع به کار کرد. دوستان او بعد از کار در شیفت صبح به کلینیک های خصوصی می رفتند و ناهار خود را با عجله به اتمام می رساندند تا مریض های بیشتری را ویزیت نمایند و شبها نیز مشغول خواندن جزوه های تخصصی خود بودند.

اما دکتر بعد از برگشت از بیمارستان با آرامش کامل ناهار می خورد، کمی استراحت می کرد و عصر هنگام به پیاده روی می رفت، تلویزیون نگاه می کرد، کتاب می خواند، موسیقی گوش می کرد، به دیدن دوستان و آشنایان خود می رفت، و اگر مریضی به در خانه او مراجعه می کرد بدون هیچ شکایتی به صورت رایگان او را معالجه می کرد. او به فکر افزایش درآمد خود نبود و با همان حقوق اندک تلاش می کرد از زندگی لذت ببرد. خانه ی کوچکی کرایه کرد، کولر گازی هم وصل نکرد. یخچال کوچکی برای آشپزخانه ی کوچکش خرید و با موتور به سرکار رفت. در این هنگام پدر و مادرش از او خواستند ازدواج کند.



دکتر در این باره نیز "معمولی" رفتار کرد. هنگامی که تمامی دوستانش به دنبال زیباترین، پولدارترین و خانواده دارترین دختران می گشتند، دکتر با دختری معمولی از خانواده ای ساده و متوسط ازدواج نمود. با هم به خانه ی کوچک خود رفتند و با شادی به زندگی ادامه دادند. بعد از چند سالی بچه ها هم وارد زندگی دکتر شدند. بچه هایی بسیار عادی.

دکتر به جای ثبت نام بچه های خود در گرانترین مدارس خصوصی، آن ها را در مدرسه ی دولتی محله خود ثبت نام کرد. دکتر هیچگاه از آنها نمی خواست که شاگرد اول مدرسه شوند و به آنها فهماند که درس خود را در حد نیاز فرا گیرند و قبول شوند. بچه ها هم با نمرهای متوسط کلاس ها را قبول می شدند و از شیوه زندگی خود لذت می بردند. از مدرسه برمی گشتند، در کنار پدر و مادر خود ناهار می خوردند، کمی استراحت می کردند، سپس درس می خواندند، عصر هم بازی می کردند و شب قبل از خواب به همراه پدر خود به پیاده روی می رفتند.


 

اما زندگی دکتر اینگونه به پایان نرسید. پیچ کوچکی در جاده ی زندگی دکتر به وجود آمد. تصمیم گرفت از کشورش خارج شود و به کشور دیگری مهاجرت کند. دوستان دکتر هم در تلاش بودند تا مهاجرت کنند و در کشورهای جهان اول به بهترین ها برسند. لذا روزها را در صفهای بلند سفارتخانه های آمریکا، بریتانیا و استرالیا می گذراندند و مدام به دنبال آشنایی بودند تا چند روز زودتر از بقیه به آرزوهایشان برسند. اما دکتر کشوری بسیار "معمولی" را انتخاب نمود که هیچگونه صفی در سفارتخانه های آن وجود نداشت. او به کشور مالدیو رفت و در بیمارستانی مشغول به کار شد.


 

خانه ی ساده ای کرایه کرد و همسر و بچه هایش را به آنجا برد. دوچرخه ای برای خود و بچه هایش خرید و بعد از اتمار کار به همراه خانواده از مناظر زیبای مالدیو لذت می بردند. آخر هفته ها به مسافرت می رفتند و دوستان فراوانی پیدا کردند. تا اینکه دکتر روزی اطلاعیه ای در روزنامه دید که در آن سازمان بهداشت جهانی (WHO) از چند دکتر عمومی، بدون مدرک تخصص و با تجربه چند ساله خواسته بود تا به یکی از روستاهای دور افتاده در استرالیا رفته و در بیمارستانی مشغول به کار شوند. دکتر برای این شغل اقدام نمود و به استرالیا مهاجرت کرد.



دولت خانه ای در روستا به او داد و او در بیمارستان مشغول به کار شد. بعد از چند سال به خاطر حسن برخورد و حس نوع دوستی و پشتکارش به ریاست بیمارستان رسید. دولت 2000 متر زمین زراعی به او اختصاص داد و دکتر نیز به کمک فرزندان معمولی خود آنجا را به مزرعه ای آباد تبدیل نمود. در حال حاضر او در خانه ای با 5000 متر مربع مساحت زندگی می کند و جگوار خود را در کنار پورشه ی همسرش در پارکینگ اختصاصیشان نگه می دارد و "بچه ها و همسر معمولی" او در کنارش هستند ...


می خواهم بگویم علاوه بر بهترین شدن، اولین رتبه را کسب کردن، شاگرد اول شدن، پولدارترین شدن، راه دیگر و صد البته بهتری هم در زندگی وجود دارد و آن چیزی نیست جز
راه "اعتدال" و "معمولی"
 

این همان راهی است که تمام شادی در آن وجود دارد.
اما ما راه بهترین ها را انتخاب می کنیم و در این راه آنقدر با شتاب پیش می رویم که شادیهای زندگی را یکی پس از دیگری جا می گذاریم و ناباورانه در آخر راه تنها می مانیم، بدون اینکه اجازه دهیم حتی شادی و لذت با ما همکلام شود.

کاش ما هم شاد بودن و لذت بردن از زندگی را بر موفقیت و بهترین شدن ترجیح دهیم.

کاش ما هم "معمولی" باشیم !
درست مانندِ آن لحظه که خالق هستی، بدون هیچ تبعیضی؛ من و تو را از یک عنصرِ یکدست و "معمولی" خلق کرد ...

منبع: پرشین استار

نظرات 2 + ارسال نظر
emma یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ http://witches.blogsky.com

من نمیفهمم منظور از قدم های کوچک چیست؟
من اگر بخودم سخت نگیرم کارام پیش نمیره...

علی رضا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://beesee.blogsky.com/

پیمان دوستی [))[))[))
سلام السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی

السلام علی المهدی الذی وعد الله عز وجل به الامم

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

السلام علیک یا ابا الفضل العباس

. امام علی علیه

السلام


[پیمان] دوستی را نگه دار، گرچه دیگری آن را نگه ندارد


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد