نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

" زندگی , مرگ "

 

 

         " زندگی , مرگ "

 

انسان برای این متولد می شود که " زندگی " کند ,  ولی این کاملا به خودش بستگی

دارد .

او می تواند زندگی را از کف بدهد ; می تواند نفس بکشد , بخورد , پیر شود و روانه ی

گورستان گردد ـــ ولی این زندگی نیست , بلکه مرگی تدریجی از گهواره تا گور است ,

مرگی تدریجی که شاید هفتاد سال به طول بینجامد .

و چون میلیونها نفر در اطراف تو هستند که به تدریج و آرامی می میرند , تو هم شروع به

تقلید از آنها می کنی . بچه ها همه چیز را از اطرافیانشان یاد می گیرند .

خوب , اول باید برای شما روشن کنم منظورم از " زندگی " چیست ؟

زندگی به معنای پیر شدن نیست , بلکه رشد کردن است . پیر شدن خصیصه ای است

حیوانی , در صورتی که رشد کردن خصیصه ای صرفا انسانی ست ; منتها تعداد بسیار کمی

این استحقاق را کشف می کنند . رشد کردن یعنی اینکه انسان هر لحظه بیش از پیش عمق

جوهر زندگی را درک کند ; رشد کردن یعنی از مرگ دور شدن , نه به سوی مرگ پیش رفتن .

هر چه بیشتر در عمق زندگی فرو روی , ذات جاودانگی ساکن در باطن را بیشتر درک خواهی

کرد و از مرگ فاصله می گیری . لحظه ای فرا می رسد که تو درمی یابی مرگ چیزی جز تغییر

لباس , جز تغییر شکل این صورت از انرژی به صورتی دیگر نیست ـــ هیچ چیز نمی میرد , در

واقع هیچ چیز نمی تواند بمیرد . و این اید آلیست بودن نیست , چیزیست که هر روز و هر لحظه

در اطرافمان اتفاق می افتد , ما نگاه می کنیم , اما نمی بینیم . کافیست تنها مشاهدگر باشیم  .

مرگ بزرگترین توهم موجود است .

برای رشد کردن , کافی ست به یک درخت نگاه کنی . هنگامی که درخت رشد می کند ,

ریشه هایش در عمق پیش می روند . اینجا تعادل برقرار است : هر چه درخت بلندتر شود ,

ریشه هایش عمیق تر می شوند . رشد کردن یعنی اینکه در عمق وجودت فرو روی , جایی

که ریشه هایت قرار دارند .

اولین اصل و پایه ی زندگی , مراقبه است .

هر چیزی در مرتبه ی بعد قرار دارد .

کودکی بهترین دوره زندگی انسان برای مراقبه است . هر چه سن آدم بالاتر می رود , به

مرگ نزدیکتر می شود و به مراقبه نشستن برایش دشوارتر می گردد .

مراقبه یعنی در وادی جاودانگی گام نهادن , یعنی پیشروی در ابدیت درون , یعنی زندگی را

زندگی کردن , یعنی درک الوهیت باطن .

کودک با صلاحیت ترین موجود برای این کار بشمار می آید , برای اینکه بار دانش , تحصیل و

چیزهای دیگر بر وجودش سنگینی نمی کند . او  "معصوم " است . او با کمال کیفیات

 "بودا " ( نه یک شخص خاص , کسی که در لحظه اش حضور دارد , چیزی که مثل هیچ چیز

 نیست ) , بدنیا می آید .

ولی بدبختانه این معصومیت او , نادانی تلقی می شود . معصومیت و نادانی به هم شباهت

دارند ولی یکسان نیستند . شباهت بین آنها در " ندانستن " است . ولی تفاوت بزرگی بین

این دو وجود دارد که تا به امروز توسط انسان ها نادیده انگاشته شده است .

یک کودک جاه طلب نیست , آرزویی ندارد . او مجذوب لحظه می شود ــ لحظه ی پرواز

پرنده ای با بالهای گسترده , چشمان او را تمام و کامل به خود جذب می کند . مشاهده ی

پروانه ای زیبا و رنگارنگ کافی ست تا او را به وجد آورد . تصور چیزی غنی تر و چشمگیر تر

رنگین کمان و شب های پر ستاره برایش امکان پذیر نیست .

معصومیت غنی ست , پربار است , ناب است .

نادانی ذاتا فقیر است , گدایی می کند ــ در پی فضل , احترام , ثروت و قدرت است .

نادانی در مسیر میل و آرزو گام برمی دارد .

معصومیت وضعیتی ست که در آن عدم آرزو حکمفرماست .

و چون هر دوی آنها از دانایی بی بهره اند , از این رو ما انسانها در شناخت ماهیت آنها

سردرگم بوده ایم , و برای اینکه خودمان را راحت کنیم , آن دو را یکسان پنداشته ایم .

اولین قدم در فراگیری هنر زندگی , کشیدن خط مرزی بین غفلت و معصومیت است .

معصومیت باید تقویت شود , محافظت شود . معصومیت ( پاکی خردمندانه ) گنجی بس

گرانبهاست که توسط کودک به ارمغان آورده می شود , گنجی که خردمندان و فرزانگان پس

از تحمل مشقات بسیار به آن دست می یابند . خردمندان گفته اند که آنها در نهایت دوباره

به کودک تبدیل شده اند , تولدی دوباره یافته اند . در تولد دوم چیزی را به دست می آورند

که در تولد اول در اختیار داشته , ولی اجتماع , والدین و اطرافیانشان آن را خرد و نابود کرده اند .

هر کودکی با دانش و اطلاعات انباشته می شود .

سادگی کودکانه باید به طریقی بر طرف شود , برای اینکه سادگی در دنیایی که اصل

رقابت در آن حاکم است , به درد نمی خورد . سادگی در نظر مردم دنیا ساده لوحی به

چشم می آید . معصومیت از هر طریق ممکن مورد سو ء استفاده قرار می گیرد . ترس از

اجتماع و ترس از این دنیا از ما چنین آدمهایی ساخته , و ما به نوبه ی خود سعی می کنیم

که بچه هایمان افرادی زیرک , زرنگ و مطلع بار بیایند ; تا در جرگه ی آدمهای قدرتمند قرار

گیرند نه در طبقه ی انسانهای ضعیف و مظلوم . بمحض اینکه کودک در این مسیر غلط

گام بردارد و در آن پیش رود , تمام زندگی اش نیز بدان سو سوق داده شده و تباه می شود .

زمانی که متوجه شدید زندگی را تا به حال از کف داده اید , اولین اصلی که باید مجددا به

آن باز گردید , معصومیت است .

دوباره ساده  , همچو ن یک کودک باشید .

وقوع چنین معجزه ای تنها از طریق مراقبه ممکن است .

مراقبه صرفا , روشی شگرف و بسیار دقیق است که تو را از هر آنچه که متعلق به تو نیست

دور می کند و تنها چیزی که بر جای می گذارد خود واقعی و باطنی توست .

دومین اصل زندگی مسافر و رهرو بودن است .

زندگی ایستا نیست , زندگی پویاست ; پویا نه از روی آرزو , بلکه صرف یافتن ; پویا نه از

روی جاه طلبی و برای دستیابی به مقام و منزلت , بلکه جستجو برای یافتن اینکه

" من که هستم ؟ "

خیلی عجیب است ; آدمهایی که هنوز خودشان را نشناخته اند , می خواهند برای خود

کسی باشند . آنها با وجود خویش بیگانه اند , ولی هدف اشان " کسی شدن " است .

" شدن " نوعی بیماری است که روح را می آزارد .

مهم , درک  " بودن "  است .

هسته ی وجودی خویش را کشف کردن , شروع زندگی ست . آنگاه هر لحظه ی زندگی ,

با کشفی جدید همراه است ; هر لحظه , شادی نو به ارمغان می آورد .

رازهای جدید درهایش را به رویت می گشاید , عشقی نو در وجودت می روید ــ احساسی

که تا به حال هرگز آن را تجربه نکرده ای ; حساسیتی نو در قبال زیبایی و الوهیت .

بقدری حساس می شوی که کوچکترین پر علف برایت اهمیتی عظیم می یابد . از طریق

این حساسیت درک می کنی که این پر علف همانقدر در هستی اهمیت دارد که بزرگترین

ستاره ها ; بدون این پر علف , هستی از آنچه که هست کمتر خواهد بود . غیر قابل جایگزین

است , در نوع خود منحصر به فرد است .

این حساسیت رابطه ی دوستانه ی جدیدی در تو نسبت به دیگر موجودات به وجود می آورد ;

نسبت به درختان , پرنده ها , حیوانات , کوهها , رودخانه ها , اقیانوسها و ستاره ها و همه ی

انسانها چه آنها که عزیزشان می داری , چه آنهایی که به تو زخم زده اند و از ایشان متنفری ,

چه آنهایی که می شناسی و چه آنهایی که نمی شناسی ,  " این همان حس دوست

داشتن بی وابستگی و همان عشق بدون معشوقی ست که پیش تر از آن سخن گفتم " .

همراه با افزایش این حس عشق و دوستی , زندگی نیز غنی تر می شود .

هر چه انسان حساس تر شود , زندگی برایش ابعاد بزرگتری پیدا می کند . زندگی دیگر نه

همچون برکه ای ساکن و راکد , بلکه همچون اقیانوس است . زندگی ات دیگر محدود به

خودت و خانواده ات و دوستانت نیست ; محدودیتی وجود نخواهد داشت . در هماهنگی با

کل کائنات , تمام هستی تبدیل به خانواده ی تو می شود ;

و تا زمانی که این اتفاق نیفتد , تو معنی زندگی را درک نخواهی

کرد . زندگی , جزیره نیست . همه به هم مرتبط هستیم .

ما همچون قاره ای پهناور حاوی میلیونها راه ارتباطی هستیم . اگر قلبهایمان را کاملا از

این عشق و هماهنگی آکنده نسازیم , به همان نسبت زندگی را از کف می دهیم .

کسل و افسرده و ناشاد و در رنج خواهیم ماند .

مراقبه برای تو حساسیت و حس تعلق بدنیا را به ارمغان می آورد .

ما متعلق به این دنیا هستیم . ما در این دنیا غریبه نیستیم . ما ذاتا به هستی تعلق

داریم , جزئی از آن هستیم , در حقیقت ما قلب هستی می باشیم . و دنیای دیگر ,

صرف نظر از بودن یا نبودن اش , از این دنیا دور نیست , ضد این دنیا نیست . اگر باشد ,

در این یکی پنهان  است و این دنیا تجلی آن است .

دومین ارمغان مراقبه , سکوتی باشکوه است ــ این سکوت در پی دور ریختن زباله های

انباشته در مغزمان ( وقتی به مراقبه می نشینی به وضوح می بینی که چه چیزهای

بیهوده و بی فایده ای را در ضمیر خود آگاه و ناخودآگاه ذهن ثبت و ضبط کرده ای , اطلاعاتی

که هیچ چیز جز آشفتگی ذهن و مشغولیات کاذب را برایت به ارمغان نمی آورد ) به وجود

می آید . بر اثر مراقبه , افکاری که بر اثر وجود این دانستگی ها در ذهنمان به وجود می آیند

از بین میروند ... آنگاه سکوتی عظیم را تجربه می کنی ; و موسیقی دلنشینی در اینجا

به گوش می رسد که همان سکوت است .

موسیقی واقعی , تلاش برای متجلی کردن سکوتی است که در مراقبه تجربه می شود .

فرزانگان و حکیمان شرق همگی بر این نکته تاکید داشته اند که تمامی هنرهای زیبا ــ

موسیقی , شعر , رقص , نقاشی , مجسمه سازی و ... از مراقبه برخاسته اند . این

هنرها تلاشی هستند تا به طریقی ناشناخته های دنیای درون را به دنیای شناخته ها ,

برای آن دسته از افراد که آمادگی مشاهده ی دنیای درون را ندارند , انتقال دهند .

شاید شنیدن یک آهنگ , این حس را در انسان به وجود بیاورد که در پی منشا آن برود ;

یا شاید دیدن مجسمه ای و ...

اگر یک بار وارد معبد بودایی ها یا هندوها شدید , در سکوت بنشینید و به تماشای

مجسمه ها مشغول شوید . این مجسمه ها طوری ساخته شده اند که نگاه کردن به آنها

شما را در سکوت فرو می برد ; فرقی نمی کند که مجسمه ی بودا یا " مهاویر " [ ماهاویرا ]

باشد .

همه ی مجسمه هایی که در این معابد مشاهده می کنید از نظر حالت شبیه یکدیگر هستند .

حالت این مجسمه هانمایانگر حالتی هستند که در مراقبه به انسان دست می دهد .

همانطور که بدن انسان هنگام خشم یا شادی حالت خاصی به خود می گیرد , در مراقبه

نیز چنین اتفاقی می افتد . در حقیقت این مجسمه ها برای پرستش و عبادت ساخته

نشده اند ; آنها برای انتقال تجربه ساخته شده اند . این معابد بیشتر به مثابه

آزمایشگاههای تحقیقاتی هستند و ربطی به مذهب ندارند . در آنها از علمی تجربی

استفاده شده است تا از طریق آن , همه ی نسل های آینده بشر بتوانند با تجربیات

معنوی گذشتگان تماس پیدا کنند ; نه از طریق کتاب و لغات , بلکه از طریق روشی که

عمق وجود انسان را می کاود , یعنی سکوت , مراقبه و آرامش .

با افزایش درک تو از سکوت درون , احساس عشق و دوستی نیز در تو فزونی می یابد .

هر لحظه از زندگی ات آکنده از شادی و جشن خواهد بود .

جشن واقعی باید از درون تو سرچشمه بگیرد . آنگاه می توانی هر اتفاقی را به جشن

تبدیل کنی .

در ژاپن , نوشیدن چای طی مراسمی خاص صورت می گیرد . در هر معبد " ذن " یا در

منزل هر شخصی که استطاعتش را دارد , مکانی به مثابه ی یک معبد کوچک برای

نوشیدن چای در نظر می گیرند . آنها نوشیدن چای را که امری روزمره و پیش پا افتاده

بشمار می آید , به نوعی چشن تبدیل کرده اند .

کاری که با چای می توان انجام داد , با هر چیز دیگر هم می توان به انجام رساند ;

مثل لباس یا غذا . اگر حساس باشی متوجه می شوی که لباس صرفا برای پوشاندن

بدن نیست , بلکه نشانگر شخصیت , سلیقه , فرهنگ و در نهایت وجود توست .

هر کاری می کنی باید بیانگر شخصیت , و خاص خودت باشد , به اصطلاح باید

امضای تو را داشته باشد . آنگاه زندگی به جشنی مداوم تبدیل می شود .

همیشه خلاق باش و از بدترین , بهترین را بساز ; من به این می گویم  " هنر زندگی " .

اگر آدم تمام لحظات و مراحل زندگی اش را صرف خلق زیبایی , عشق و شادی بکند ,

مرگ به نقطه ی اوج زندگی او تبدیل خواهد شد . مرگ او زشت , آنطور که هر روز برای

همه اتفاق می افتد نخواهد بود . اگر مرگ زشت باشد , بدین معنی ست که تمام زندگی

بیهوده تلف شده بوده است .

در هستی همه چیز یکی و یکسان است . عصاره ی کل فلسفه و تعالیم بودا چنین بود :

بزرگ و کوچک و مهم و غیر مهم وجود ندارد ; این برداشت و تعابیر انسانهاست که به این

عبارت ها موجودیت می بخشد .

با مراقبه شروع کن , و شاهد رشد و شکوفایی سکوت , زیبایی , شادی , رهایی

و حساسیت درونت باش . هر چه از مراقبه بدست می آوری , سعی کن به زندگی روزمره

انتقال دهی . آن را با دیگران تقسیم کن , زیرا هر چه را تقسیم کنی به

زودی فزونی می یابد , پس حساس و مراقب باش که چه چیز را

تقسیم می کنی .

و زمانی که به نقطه ی مرگ رسیدی , متوجه خواهی شد که مرگ وجود ندارد . تو

می توانی با دنیا وداع کنی , بدون اینکه نیازی به اشک غم باشد ــ شاید اشک شادی

ولی اشک غم نه . و این قصه و فسانه و آرمان نیست , این چیزیست که آن را از ما

گرفته اند , چیزی که همین جاست , دور نیست , آرزو و حسرت نیست . واقعیت

لحظه لحظه هایی ست که در آن حضور نداریم .

ولی برای رسیدن به چنین مرحله ای , باید معصومیت و مراقبه را عنوان نقطه ی شروع

قرار دهی .

زندگی زندان نیست , زندگی مجازات نیست . زندگی یک پاداش است و به آنهایی

تقدیم می شود که لیاقتش را دارند . این حق توست که از زندگی لذت ببری ; اگر این

کار را نکنی , گناه کرده ای .

اگر جهان هستی را همانگونه که یافته ای ترک کنی و آن را زیباتر نسازی , بر علیه آن

کار کرده ای .

قبل از اینکه آن را ترک کنی , آن را اندکی شادتر , زیباتر و دلپذیرتر ساز .

 

 

نوزده ایده جهانی برای ایجاد جاذبه در زندگی زناشویی

 

1.        همسرت را عوض نکن، خودت را عوض کن.

2.      همیشه درون خود را بازبینی کن و در این بازنگری‌ها منصف باش.

3.  کنترل زندگى خود را به دست بگیر و هیچگاه نسخه‌های درمانى دیگران را در زندگى پیاده نکن.

4.     هم به خوبی‌هایش فکر کن هم به بدی‌هایش و هنگام بحث هر دو را مد نظر داشته باش.

5.   خود روانپزشک خویشتن باش، با جملات نیرو بخش و درمان گر بعد از هر دلخوری به خود نیرویی تازه ببخش و بدان که این نیز بگذرد.

6.    کمتر صحبت کن و بیشتر عمل. هنگام ناراحتی زیاد سخن نگو، عمل کن (عمل شما سکوت و آرامش در چهره ی شماست) چرا که به هنگام ناراحتی تعادل روحی بر هم میخورد و مسائلی گفته میشود که گاه مشکل را پیچیده تر میکند.

7.   عیب‌های همسرت را دوست داشته باش.

8.   مردها همه یکسانند این یک روال جهانى است.

9.     مسائل کوچک را نادیده بگیر.

10.    مقایسه نکن. .

11.    سعی کن اختلاف سلیقه‌هایتان به نزاع نیانجامد. این را بدان که تفاوت‌ها شکاف بوجود نمی آورد عدم تفاهم است که شکاف‌ها را بیشتر میکند. تفاوت در اصل بسیار سازنده است اگر از آن برای تعالى استفاده کنید.

12.   وقت آزاد خود را تنظیم کنید. این کار را برای همه اعضاء خانواده انجام دهید و وقتى را هم به پدر بزرگها و مادربزرگها اختصاص دهید با این کار برای خود و والدینتان ارزش قائل‌ می‌شوید.

13.           سعی نکن برای همه رفتارهای همسرت دلیل بیابی. چرا که خواستگاه و پرورش گاه هر کدام از ما برایمان رفتار‌هایی را نهادینه میکند. با تلاش و صبر آن دسته از رفتار هاى نادرست را که نهادینه شده از وجود هم محو کنید.

14. عشق پایدار نیازمند احترام و بازگشت بعد از هر دلخوری است.

15.قرار‌های دو نفره را فراموش نکنید. مانند اوائل ازدواج برای او نامه‌های عاشقانه و کوتاه بنویسید و یا با او در یک جای خاطره انگیز قرار بگذارید.

16.  با همسرت مثل یک دوست باش و مشکلات خود را همانند یک دوست با او حل کن.

17.            با عشق همسرت را رام خود کن.

18.جذابیت خود را همیشه حفظ کنید حتى اگر چندین سال از ازدواجتان مى گذرد.

19.  بعضی مواقع با قواعد همسرت در زندگى بازی کن. این نوعی احترام به افکار و منش اوست و این را بدان که او قدر این کار را خواهد دانست.

 عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، مبارک باد.

 

   

 

هر پیامبری با معجزه نبوت و پیامبری خود را اثبات نموده است، خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم نیز از این قاعده مستثنی نبوده است، و در جاهای مختلف برای اثبات نبوت خود و اتمام حجت با مردمان معجزه ای آورده است؛ که بزرگترین و ماندگارترین آنها قرآن کریم است که در طول زمان حجتی بر پیامبری او بوده است!

به طور کلی معجزاتی که از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) ظاهر شد در چند مرحله ظاهر شده است:

نخست معجزاتی است که در بدو تولد ایشان رخ داد مانند فرو ریختن ایوان مدائن و تخت کسری و...
بخش دوم معجزاتی است که در هنگام کودکی تا زمان نبوت از آن حضرت ثبت شده است:
بخش سوم : معجزاتی است که از ابتدای بعثت تا پایان عمر شریف آن حضرت (صلّی الله علیه و آله) رخ داد
بخش چهارم : معجزاتی که بعد از وفات آن حضرت تجلی نمود.
که تعداد این معجزات را ۴۴۴۰ مورد عنوان کرده اند که به طور کلی در سه نوع معجزه می توان به آن اشاره کرد!

معجزات نوع اول

مـعـجـزاتـى اسـت کـه مـتـعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس ‍ و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان و غیر ذلک

معجزات نوع دوم

معجزاتى است که از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام کردن سـنـگ و درخـت بـر آن حـضـرت و حـرکـت کـردن درخـت بـه امـر آن حـضـرت و تـسـبـیـح سـنـگـریـزه در دسـت آن حـضـرت و حـنـیـن جذع و شـمـشـیـر شـدن چـوب بـراى عـُکـّاشـه در بـَدْر و براى عـبـداللّه بـن جـَحـْش در اُحـُد و شـمـشـیـر شـدن بـرگ نـخـل بـراى ابـودُجـانـه بـه مـعـجزه آن حضرت و فرو رفتن دستهاى اسب سـُراقـه بـر زمـیـن در وقـتـى کـه بـه دنـبـال آن حـضـرت رفـت در اوّل هجرت و غیر ذلک

معجرات نوع سوم

مـعجزات آن حضرت است در زنده کردن مردگان و شفاى بیماران و معجزاتى که از اعضاى شریفه آن حضرت به ظهور آمده مانند خوب شدن درد چشم امیرالمؤ منین علیه السـّلام بـه بـرکـت آب دهـان مـبـارک آن حـضرت که بر آن مالیده و زنده کردن آهوئى که گوشت آن را میل فرموده و زنده کردن بزغاله مرد انصارى را که آن حضرت را میهمان کرده بـود بـه آن و
حضرت محمد (ص)

تـکـلّم فـاطـمـه بـنت اَسَد ـ رضى اللّه عنهما ـ با آن حضرت در قبر و زنده کـردن آن حـضرت آن جوان انصارى را که مادر کور پیرى داشت و شفا یافتن زخم سلمة بن الا کوع که در خیبر یافته بود به برکت آن حضرت و ملتئم و خوب شدن دست بریده معاذ بن عفرا و پاى محمّد بن مسلمة و پاى عبداللّه عتیک و چشم قتاده که از حدقه بیرون آمده بود به برکت آن حضرت و سیر کردن آن حضرت چندین هزار کس را از چند دانه خرما و سیراب کردن جماعتى را با اسبان و شترانشان از آبى که از بین انگشتان مبارکش جوشید الى غیر ذلک.(1)

شق القمر

در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفته‏اند:

این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدین‏ترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)

بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟

گفتند: آرى، و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوه‏ حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به هم‏چسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) دوبار فرمود: "اشهدوا،اشهدوا"یعنى گواه باشید و بنگرید!

مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرت‏ایمان آورند گفتند!"سحرنا محمد"محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:"سحر القمر،سحر القمر"ماه را جادو کرد!

برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاى‏دیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافران‏و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم‏شدن ماه بیان داشتند (3) .

و در پاره‏اى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفته‏اند:منظور از دو بار همان دوقسمت‏شدن ماه است نه اینکه این جریان دو بار اتفاق افتاده‏باشد. (4) و البته مجموع روایاتى که درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنت‏مانند بحار الانوار و سیرة النبویة ابن کثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده.

شق القمر در نگاه ناسا

سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد. پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند. این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم (ص) به نام " شق القمر" است. ناسا هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است. زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع نپیوسته است.(3)

1- منتهی الامال- مرحوم حاج شیخ عباس قمی
2- درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 247 تالیف : رسولى محلاتى
3- روزنامه جمهوری اسلامی شماره 7608 تاریخ 23 مهر 1384 ص 5
مرتضی رستمی

 

۳۰ قانون جهانی موفقیت

 

 

۱) قانون علت و معلول
هر چیز به دلیلی رخ می دهد. برای هر علتی معلولی است و برای هر معلولی، علت یا علت های به خصوصی وجود دارد، چه از آن ها اطلاع داشته باشید چه نداشته باشید. چیزی به اسم اتفاق وجود ندارد. در زندگی هر کاری را که بخواهید می توانید انجام دهید به شرط آن که تصمیم بگیرید که دقیقا چه می خواهید و سپس عمل کنید.

۲) قانون ذهن
شما تبدیل به همان چیزی می شوید که درباره آن بیشتر فکر می کنید. پس همیشه درباره چیزهایی فکر کنید که واقعا طالب آن هستید.

۳) قانون عینیت یافتن ذهنیات
دنیای پیرامون شما تجلی فیزیکی دنیای درون شماست. کار اصلی شما در زندگی این است که زندگی مورد علاقه خود را در درون خود خلق کنید. زندگی ایده آل خود را با تمام جزییات آن مجسم کنید و این تصویر ذهنی را تا زمانی که در دنیای پیرامون شما تحقق پیدا کند حفظ کنید.

۴) قانون رابطه مستقیم
زندگی بیرونی شما بازتاب زندگی درونی شماست. بین طرز تفکر و احساسات درونی شما، و عملکرد و تجارب بیرونی تان رابطه مستقیم وجود دارد. روابط اجتماعی، وضعیت جسمانی، شرایط مالی و موفقیت های شما بازتاب دنیای درونی شماست.

۵) قانون باور
هر چیزی را که عمیقا باور داشته باشید به واقعیت تبدیل می شود. شما آن چه را که می بینید که قبلا به عنوان باور انتخاب کرده اید. پس باید باورهای محدودکنتده ای را که مانع موفقیت شما هستند شناسایی کنید و آن ها را از بین ببرید.

۶) قانون ارزش ها
نحوه عملکرد شما همیشه با زیر بنایی ترین ارزش ها و اعتقادات شما هماهنگ است. آن چه که ارزش هایی را که واقعا به آن اعتقاد دارید بیان می کند ادعاهای شما نیست بلکه گفته ها، اعمال و انتخاب های شما به ویژه در هنگام ناراحتی و عصبانیت است.

۷) قانون انگیزه
هر چه می گویید یا انجام می دهید از تمایلات درونی، خواسته ها و غرایز شما سرچشمه می گیرد. پس برای رسیدن به موفقیت باید انگیزه ها را مشخص کرد تا با یک برنامه ریزی اصولی به هدف رسید.

۸) قانون انتظار
اگر با اعتماد به نفس، انتظار وقوع چیزی را در جهان پیرامونتان داشته باشید آن چیز به وقوع می پیوندد. شما همیشه هماهنگ با انتظارات تان عمل می کنید و این انتظارات بر رفتار و چگونگی برخورد اطرافیانتان تاثیر می گذارد.

۹) قانون تمرکز
هر چیزی را که روی آن تمرکز کرده و به آن فکر کنید در زندگی واقعی، شکل گرفته و گسترش پیدا می کند. بنابراین باید فکر خود را بر چیزهایی متمرکز کنید که واقعا طالب آن هستید.

۱۰) قانون عادت
حداقل ۹۵ درصد از کارهایی که انجام می دهیم از روی عادت است. پس می توانیم عادت هایی را که موفقیت مان را تضمین می کنند در خود پرورش دهیم؛ و تا هنگامی که رفتار مورد نظر به صورت اتوماتیک و غیر ارادی انجام نشود، تمرین و تکرار آگاهانه و مداوم آن را ادامه دهیم.

۱۱) قانون انتخاب
زندگی ما نتیجه انتخاب های ما تا این لحظه است. چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستیم، کنترل کامل زندگی و تمامی آن چه برایمان اتفاق می افتد در دست خودمان است.

۱۲) قانون تفکر مثبت
برای رسیدن به موفقیت و شادی، تفکر مثبت امری ضروری است. شیوه تفکر شما نشان دهنده ارزش ها، اعتقادات و انتظارات شماست.

۱۳) قانون تغییر
تغییر، غیر قابل اجتناب است و ما باید استاد تغییر باشیم نه قربانی آن.

۱۴) قانون کنترل
سلامتی، شادی و عملکرد درست از طریق کنترل کامل افکار، اعمال و شرایط پیرامونمان به وجود می آید.

۱۵) قانون مسوولیت
هر چه و هر کجا که هستید به خاطر آن است که خودتان این طور خواسته اید. مسوولیت کامل آن چه که هستید، آن چه که به دست آورده اید و آن چه که خواهید شد بر عهده خود شماست.
  

 

 

 

۱۶) قانون پاداش
عالم در نظم کامل به سر می برد و ما پاداش کامل اعمالمان را می گیریم. همیشه از همان دست که می دهیم از همان دست می گیریم. اگر از عالم بیشتر دریافت می کنید به این دلیل است که بیشتر می بخشید.

۱۷) قانون خدمت
پاداش هایی را که در زندگی می گیرید با میزان خدمت شما به دیگران رابطه مستقیم دارد. هر چه بیشتر برای بهبود زندگی و سعادت دیگران کار کنید و توانایی های خود را افزایش دهید، در عرصه های مختلف زندگی خود بیشتر پیشرفت می کنید.

۱۸) قانون تاثیر تلاش
همه امیدها، رویاها، هدف ها و آرمان های ما در گرو سخت کوشی است. هر چه بیشتر تلاش کنیم؛ موفقیت بیشتری کسب خواهیم کرد.

۱۹) قانون آمادگی
در هر حوزه ای موفق ترین افراد، آن هایی هستند که وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کارها می کنند. عملکرد خوب نتیجه آمادگی کامل است.

۲۰) قانون حد توانایی
شاید برای انجام همه کارها وقت کافی وجود نداشته باشد ولی همیشه برای انجام مهم ترین کارها وقت کافی هست. هر چه بیشتر کار کنیم کارایی بیشتری پیدا می کنیم. اما باید اموری را بر عهده بگیریم که در حد توانمان باشد.

۲۱) قانون تصمیم
مصمم بودن از ویژگی های اساسی افراد موفق است. در زندگی هر جهشی در جهت پیشرفت هنگامی حاصل می شود که در موردی تصمیم روشنی گرفته باشیم.

۲۲) قانون خلاقیت
ذهن ما می تواند به هر چیزی که باور داشته باشد دست یابد. هر نوع پیشرفتی در زندگی با یک ایده آغاز می شود و چون توانایی ما در خلق ایده های جدید نامحدود است آینده نیز محدودیتی نخواهد داشت.

۲۳) قانون استقامت
معیار ایمان به خود، توانایی استقامت در برابر سختی ها، شکست ها و ناامیدی ها ست. استقامت ویژگی اساسی موفقیت است. اگر به اندازه کافی استقامت کنیم، طبیعتا سرانجام موفق خواهیم شد.

۲۴) قانون صداقت
خوشبختی زمانی سراغ ما می آید که تصمیم بگیریم هماهنگ با والاترین ارزش ها و عمیق ترین اعتقادات خود زندگی کنیم. همواره باید با آن بهترین بهترین ها که در درون مان وجود دارد صادق باشیم.

۲۵) قانون انعطاف پذیری
در تعیین اهداف خود قاطعیت داشته باشید، اما در مورد روش دست یابی به آن ها انعطاف پذیر باشید. در عصر تحولات سریع و رقابت شدید، اتعطاف پذیری.

۲۶) قانون خوشبختی
کیفیت زندگی ما را احساس مان در هر لحظه تعیین می کند و احساس ما را تفسیر خودمان از وقایع پیرامونمان مشخص می سازد، نه خود وقایع. هرگز برای این که تجربه خوشی از دوران کودکی داشته باشید دیر نیست. کافی است گذشته را مرور کنید و روشی را که برای تفسیر تجربیات خود داشته اید تغییر دهید.

۲۷) قانون تعجیل
ما همواره دوست داریم که هر چه زودتر به آرزوهایمان برسیم، به همبن دلیل است که در تمام عرصه های زندگی بی قراریم.

۲۸) قانون فرصت
بهترین فرصت ها اغلب در معمولی ترین موقعیت های زندگی مان به وجود می آید. پس بزرگ ترین فرصت ها به احتمال زیاد همیشه در دسترس ماست.

۲۹) قانون خود شکوفایی
شما می توانید هر چه را که برای رسیدن به اهداف تعیین شده خود به آن نیاز دارید بیاموزید. آن هایی که می آموزند توانا هستند.

۳۰) قانون بخشندگی
هر چه بیشتر، بدون انتظار پاداش، به دیگران خدمت کنید، خیر و نیکی بیشتری به شما می رسد. آن هم از جاهایی که اصلا انتظار ندارید. شما تنها در صورتی حقیقتا خوشبخت خواهید شد که احساس کنید به دلیل خدمت به دیگران انسان با ارزشی هستید.
 

تصویری ازمعجزه قران

 

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی رو میشه در سجیه دید، این شمالیترین شهر دانمارکیهاست ..... جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم میپیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمیشوند و بنابرین این راستا بوجود میاد 

In a tourism filled city of Skagen you can see this incredible natural sight.  This city is the most northern point of Danish people…..where the Baltic sea “meets” the North sea.  Two different seas can not be combined together thus creating this

line


 

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است

 

سورة مبارکه  الرحمن

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (19) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (20)  فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (21) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) 

19. دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند.20. اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند.21. پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى‏کنید؟

22. از آن دو، مروارید و مرجان خارج مى‏شود.

 

 

سوره مبارکه فرقان آیه 53:

« و هو الذی مَرَجَ البحرینِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَینَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً»

 و اوست کسی که دو دریا را موج زنان به سوی هم روان کرد این یکی شیرین و آن یکی شور و تلخ است ومیان آندو حریمی استوار قرار داد.

 

سوره مبارکه فاطر آیه 12:

وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

 این دو دریا یکسان نیستند: یکی آبش شیرین و گواراست و یکی شور و تلخ، از هر دو گوشت تازه می خورید، و از آنها چیزهایی برای آرایش تن خویش بیرون می کشید و می بینی که کشتی ها برای یافتن روزی و غنیمت، آب را می شکافند و پیش می روند، باشد که سپاسگزار باشید.

 

سوره مبارکه نمل آیه 61:

اَمَّنْ جَعَلَ الْاَرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلالَهَا اَنْهَارًا وَ جَعَلَ لَهَا رَوَاسِیَ وَ جَعَلَ بَینَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا ءَاِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿61﴾

[آیا شریکانى که مى‏پندارند بهتر است‏] یا آن کس که زمین را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پدید آورد و براى آن، کوه‏ها را [مانند لنگر] قرار داد، و میان دو دریا برزخى گذاشت؟ آیا معبودى با خداست؟ [نه،] بلکه بیشترشان نمى‏دانند.

۹ روش برای تصمیم گیری درست

 

 

 

چشم‌انداز مغز ما محل منطقی نیست.

ما هنوز هم همان مغز عصر حجری پیشینیانمان—حجمی از احساسات، خاطرات ناقص و یک محدوده توجه کوتاه—را داریم. مغز ما هیچوقت همه حقایق برای گرفتن تصمیم "ایدآل" را در خود ندارد.

از اینجا داستان بدتر می‌شود. حتی گاهی بدون اینکه بدانیم تصمیم می‌گیریم.

وقتی دانشمندان علوم اعصاب فعالیت مغز را در طول یک آزمایش تصمیم‌گیری ساده بررسی کردند، متوجه شدند که افراد معمولاً 10 ثانیه قبل از اینکه آگاه شوند تصمیم گرفته‌اند، تصمیم می‌گیرند.

چطور می‌توانیم امیدوار باشیم که تصمیم درست گرفته‌ایم؟

در واقعیت وضعیت به این بدی نیست، ما هر روز تصمیماتی در زندگیمان می‌گیریم. دنیا تغییر می‌کند و احساس می‌کنیم که کنترل آن را به دست داریم.

خوشبختانه علم اعصاب و روان ما را از نواقص و کمبودهای مغز انسان آگاه کرده است. با دانستن این ضعف‌ها، می‌توانید از یک استراتژی ساده برای غلبه بر آنها استفاده کنیم.

9 راه برای تصمیم‌گیری درست

1. به غریزه خود توجه کنید اما اجازه ندهید بر شما ریاست کند.
ما به یک دلیل غرایزمان را رشد داده‌ایم—آنها واقعاً خوب عمل می‌کنند. توانایی گرفتن یک تصمیم سریع برای پیشینیان عصر حجری ما می‌توانست تفاوت خورده شدن توسط یک ببر وحشی یا شکار آن ببر باشد. اما اخیراً با چند ببر روبه‌رو شده‌اید؟ واقعیت این است که در این عصر دیگر نیازی به اینگونه تصمیمات سریع نیست اما باز هم نمی‌توانید دست از گرفتن این تصمیمات بردارید. با آن مقابله نکنید اما به آن هم بسنده نکنید. از خودتان بپرسید "چرا این فکر را کردم؟" یا "چرا چنین احساسی داشتم؟"

2. گزینه‌هایتان را لیست کنید.

مغز قدرتمندترین کامپیوتر موجود است اما قادر به انجام چند کار همزمان نیست. دشوار است که بیشتر از 7 فکر مختلف را در یک زمان در ذهنتان داشته باشید و غیرممکن است که بتوانید روی دو مورد از آن به طور همزمان تمرکز کنید. دلیل اینکه وقتی موقع رانندگی با تلفن‌همراه صحبت میکنیم، تصادف نکرده و ماشینمان را داغان نمی‌کنیم این است که می‌توانیم خیلی سریع تمرکز روی کارها را تغییر دهیم—اما خیلی کندتر و بی‌دقت‌تر از زمانیکه هرکدام را به تنهایی انجام می دادیم. برای تصمیمی که می‌خواهیم بگیرید، همه انتخاب‌ها و گزینه‌های موجود را لیست کنید، آن را بیرون ذهنتان بکشانید و زمانی را به بررسی هر کدام به تنهایی اختصاص دهید.
3. سوالات را بازنویسی کنید.

می‌دانید برای اینکه یک دانشمند تمام‌عیار باشید به چه چیزی لازم است؟ گرفتن نمرات عالی یا به خاطر سپردن چیزها کافی نیست. مهم این است که سوالات درست بپرسید. هر مشکلی که دارید، سعی کنید آن را به سه یا چهار شکل مختلف بنویسید. اینکه خودتان را مجبور کنید به طرق مختلف به آن مشکل نگاه و فکر کنید باعث می‌توانید بتوانید راهکارهای متفاوتی نیز پیدا کنید.
4. تاریخ را پیش‌بینی کنید.

حافظه ما آنقدرها که تصور می‌کنیم خوب نیست و درنتیجه یادمان نمی‌ماند که چقدر ممکن است بد باشد. همین حافظه‌های انتخابی است که باعث می‌شود یادتان بماند امروز با چه کسی حرف زدید اما یادتان نیاید که چهارشنبه هفته پیش صبحانه چه خوردید. استفاده از تاریخ برای گرفتن تصمیم نیازمند این است که به خاطر بیاوریم دفعه قبلی که در موقعیتی مشابه بودیم چه اتفاقی افتاد. کند پیش بروید و خاطره‌تان را خوب بررسی کنید—نباید فقط پیروزی‌هایتان را به خاطر سپرده باشید و شکست‌ها را فراموش کرده باشید.
5. به خاطر داشته باشید که زمان طرف شماست.

سعی کنید خودتان را از احساسات آن لحظه دور کنید. البته انجام فوری این کار غیرممکن است اما بهترین راهکار این است که بین زمان حال و زمانی که می‌خواهید تصمیم بگیرید کمی فاصله بیندازید.
6. این را یک آزمایش ببینید.

مغز انسان جداشده نیست—برای عمل کردن در موقعیت‌های اجتماعی با همتایان خود طراحی شده است. حاصل آن این است که زمان و انرژی زیادی را برای کار گروهی و رابطه با دوستانمان صرف می‌کنیم. تصور کنید که قرار است برای تصمیمی که می‌گیرید به شما نمره بدهند و اتوماتیک‌وار توجه بیشتری به آن می‌کنید. بنویسید که چرا چنین تصمیمی گرفتید و بعد فکر کنید: "این یک امتحان است. من از پس آن برمی‌آیم و فرصت دیگری برای تغییر آن ندارم. بقیه قرار است تصمیم من را ببینند و به آن نمره بدهند". اینکار باعث می‌شود بیشتر به چرای تصمیمی که می‌گیرید فکر کنید و برنامه‌ها و دیدگاه‌های ضعیف را کنار بگذارید.
7. دانش عمومی نیست.

زمان‌های "فراموش‌شده" را پیدا کنید و ببینید چرا آنطور بوده است. همه می‌دانند که نباید بعد از غذا خوردن شنا کرد اما چرا؟ برای همه همینطور است؟ تصوراتتان را زیر سوال ببرید و قضاوت کنید آیا درمورد شما هم صدق می‌کند یا خیر.
8. تصمیم را بگیرید.

آیا می‌خواهید درمورد وضعیت شغلیتان تصمیم بگیرید یا اینکه چه مارک پنیری را برای صبحانه بخورید؟ همه تصمیمات برابر نیستند پس وقتتان را تلف نکنید. لازم نیست برای هر وعده صبحانه قدم 1 تا 9 را دنبال کنید.
9. تصمیم را عملی کنید.

می‌توانید تا بی نهایت تصمیمی که گرفته‌اید را دوباره و دوباره تحلیل و بررسی کنید. اما بالاخره باید یکجا آن را متوقف کنید. آن را واقعی کنید، یادداشتش کنید. وقتی تصمیمتان بیرون از مغزتان و به دنیای واقعی آمد، مغزتان از بررسی گزینه‌های مختلف دست کشیده و سراغ کار بعدی می‌رود. یادتان باشد چشم‌انداز مغز ما محل منطقی نیست. شما حتی نباید مغزتان را وادار به دنبال کردن قدم 1 تا 9 کنید. بهترین تصمیمی که می‌توانید اینجا بگیرید این است که فقط قدم هایی که دوست دارید را دنبال کنید، آن هم با هر ترتیبی که دوست داشتید. هر کاری که می‌کنید، رمز گرفتن بهترین تصمیمات در زندگی این است که بخواهید.

 

چگونه گفت و گو را شروع کنیم؟

تعامل  

 

چه میزبان باشید چه میهمان، شرایط اجتماعی ایجاب می کند با دیگران تعامل داشته باشید. ناتوانی شما در آغاز کردن یک گفت و گو مربوط می شود به اعصاب، باور این که وجه اشتراکی با طرف مقابل ندارید و تمایل نداشتن برای شروع یک دوستی.
 

 

 

اگر می خواهید بر بی اشتیاقی خود برای گفت و گو با افرادی که قبلا هرگز با آنها حرف نزده اید غلبه کنید، به پیشنهادهای زیر نگاهی بیندازید.

مراحل:

*با معرفی خودتان شروع کنید. خیلی ساده است، فقط باید نام خود را به طرف مقابلتان بگویید، با او دست داده و لبخند بزنید.

*از قدرت سخنوری خود غافل نشوید. گاهی احساس می کنید نمی توانید با کسی گفت و گو کنید و با خود فکر می کنید: نکند خسته کننده باشم! نکند به اندازه کافی خوب نباشم! نکند مزاحم باشم! نکند وقت او را هدر بدهم! و... همین نگرانی ها باعث می شود سر صحبت را باز نکنید.

کمروبودن در گفت و گو با دیگران غیرعادی نیست اما این کمرویی باعث می شود در گفت و گو خیلی موثر نبوده و نتوانید خوب صحبت کنید. برای آن که بتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم، باید بر این کمرویی غلبه کنیم.

*به خودتان اطمینان بدهید که شخص مقابل نمی خواهد درمورد شما قضاوت کند. حتی اگر هم بخواهد این کار را بکند به خودتان بگویید: «خوب که چه؟!»

*برای رهایی از فکرهای منفی و آغاز یک گفت و گو، راه های زیادی وجود دارد؛ این یک هنر است که می توان آن را آموخت، اما به تمرین نیاز دارد.

*رازهای یک گفت و گوی خوب را بدانید. رازی که در یک گفت و گوی خوب نهفته است این است: به غیر از مواقعی که لازم است طرف مقابل خود را به ادامه صحبت تشویق کنید، کمتر صحبت کرده و بیشتر گوش دهید. این کار یک هنر است، اما برای اینکه چنین اتفاقی بیفتد، دو مرحله زیر را دنبال کنید؛ سخت نیست.

1 – یک نظر کلی درباره مکان یا موقعیت موجود بدهید. به اطرافتان نگاه کنید و ببینید آیا چیزی هست که به درد اشاره کردن بخورد. مثلا: «چه اتاق جالبی است!»، «چه مهمان نوازی فوق العاده ای!»، «من عاشق این منظره هستم!» و...

2 – یک سوال باز بپرسید و مجبورشان کنید راجع به خود حرف بزنند.

 

 

 

*بیاموزید که چطور یک سوال باز بپرسید. بیشتر مردم دوست دارند درمورد خودشان حرف بزنند. شما به عنوان کسی که باب صحبت را باز کرده است، باید راهی برای آن بیابید. یک سوال باز سوالی است که جوابش مستلزم توضیح و بحث باشد و فقط با یک پاسخ کوتاه بله یا خیر، که معمولا پاسخ سوال های بسته است، تمام نشود. سوال های باز معمولا با چه کسی؟ کی؟ چه؟ چرا؟ کجا؟ و چگونه؟ شروع می شوند.

پاسخ سوال های بسته شما را دوباره به جای اول برمی گرداند؛ درحالی که سوال های باز موتور گفت و گو را راه می اندازند و باعث می شوند طرف مقابل به حرف زدن ادامه دهد.

نمونه های سوال های بسته: «کتاب دوست دارید؟»، «دانشگاه رفته اید؟»، «بهار، فصل مورد علاقه شماست؟»، «آیا اغلب به این جا می آیید؟» نمونه ای سوال های باز: «از چه کتاب های خوشتان می آید؟»، «در دانشگاه چه خوانده اید؟»، «کدام یک از فصل ها را بیشتر دست دارید و چرا»، «الان مشغول چه کاری هستید؟»

*سوال خود را به صورت باز مطرح کنید تا بدین ترتیب گفت و گو ادامه یابد.

مثلا بگویید: «کیف دستی ات خیلی زیباست، از کجا خریدی؟» این سوال به مالک کیف اجازه می دهد تا از روزی که به خرید رفته و اتفاق های بامزه ای که داشته تعریف کند. اما اگر سوال را طور دیگری مطرح می کردید، مثلا می گفتید: «از مدل کیفتان خوشم می آید» او هم پاسخ می داد: «ممنون» و بعد هم این گفت و گو تمام می شد!

*به مواردی که باید در یک گفت و گوی کوتاه رعایت شوند، دقت کنید.

همان طور که می توانید از تکنیک سوال های باز و مکان ها استفاده کنید، باید حواستان به یک موضوع خوب رای گفت و گو نیز باشد. وقتی برای اولین بار کسی را می بینید،کوتاه و ساده بودن گفت و گو اهمیت ویژه ای دارد. تا زمانی که یکدیگر را بهتر بشناسید، به یک گفت و گوی مختصر و کوتاه بسنده کنید و بکوشید شباهت هایی را که بین شما وجود دارند، بیابید.

گفت و گوی مختصر می تواند در مورد خرید یک ماشین جدید، بازسازی منزل، کارهای هنری فرزندان، برنامه برای تعطیلات، کتاب خوبی که اخیر خوانده اید و... باشد.

گفت و گوی مختصر نمی تواند راجع به موضوع های سیاسی، دینی، خلع سلاح هسته ای یا قضاوت درمورد هر کسی به خصوص میزبان باشد.

اگرچه صحبت در مورد آب و هوا کلیشه ای است، اما اگر چیز غیرطبیعی ای درمورد آب و هوا وجود داشته باشد، موضوع خیلی خوبی برای گفت و گو یافته اید.

*از کلماتی استفاده کنید که به حواس لامسه مربوط می شود.

اینها کلماتی هستند مثل «دیدن»، «تصور کردن»، «لمس کردن»، «گفتن» و... که سبب می شود طرف مقابلتان بتواند در طول گفت و گو حرف های شما را در ذهن خود به تصویر بکشد.

*هماهنگ باشید.

به منظور ادامه گفت و گو، زمانی که طرف مقابل شروع به صحبت می کند، حرف های او را دنبال کنید. به دقت گوش بدهید تا بتوانید در طول صحبت های او واکنشی از خود نشان داده و احساسات او را درک کنید.

*هرازگاهی اسم طرف مقابلتان را به زبان بیاورید. این امر نه تنها به شما کمک می کند او را از یاد نبرید بلکه نشانی از احترام و دوست داشتن متقابل نیز هست.

عکس العمل هایی نشان بدهید که آنها را به ادامه گفت و گو تشویق کند. حتما لازم نیست خیلی حرف بزنید، می توانید سرتان را تکان بدهید، یا بگویید وای، یا آه بکشید و... یا از عبارت های کوتاه تشویقی استفاده کنید، مثل «این طوری بود واقعا؟»، «خدای من»، «آن وقت شما چه گفتید؟ چه کار کردید؟»، «فوق العاده است!» و...

*از زبان بدن خود استفاده کنید. درصورت موافق بودن سر خود را تکان بدهید، هرازگاهی با او تماس چشمی برقرار کنید، اما به چشمان او خیره نشوید. هرازگاهی دست خود را روی قلبتان بگذارید و...

*فقط افکار مثبت را به ذهن خود راه بدهید. به جای آن که در کمرویی خود غرق شده و در خودتان فرو بروید، سعی کنید کنجکاوی نشان بدهید. هر بار به شباهت ها یا اهداف مشتری که بین شماست، دقت کنید تا به یاد بیاورید که ادامه این دوستی ارزشش را دارد. 

 


 

 

*بسیار لبخند بزنید و هربار که طرف مقابل چیز بامزه ای تعریف کرد، بخندید.

به تغییرتی که در چهره طرف مقابلتان به وجود می آید دقت کنید؛ ببینید آیا او اصلا به ادامه این گفت و گو تمایلی دارد؟

*دقت کنید که آیا طرف مقابلتان در حضور شما معذب و ناراحت است یا خیر. اگر متوجه شدید که طرف مقابلتان تمایلی به ادامه گفت و گو و تبادل اطلاعات با شما ندارد، زیاد اصرار نکنید.

*درباره چیزهایی که ترجیح می دهند حرف نزنند، سوالی نپرسید. برای مثال، بعضی ها دوست ندارند راجع به مسایل شخصی مثل وزن، مدرک تحصیلی و... حرفی بزنند. وقتی هنوز کسی را خوب نمی شناسید تا حد امکان با ملاحظه رفتار کنید.

*اگر دیدید طرف مقابلتان هنوز هم علاقه ای به گفت و گو با شما نشان نمی دهد، زیاد از او سوال نپرسید.

شما چند انتخاب دارید:

*نشان بدهید از این که می خواهد درباره خودتان حرف بزنید خوشحالید. فقط زیاده روی نکنید و به خاطر داشته باشید بعد از آن که از خودتان تعریف کردید دوباره آنها را با سوال های خود به صحبت کردن تشویق کنید.

*اگر دوست ندارید در مرکز توجه گفت و گو باشید، بحث را عوض کنید؛ مثلا بگویید: «خوب، من عاشق کتاب های هری پاترم، به خصوص آخرین جلدش؛ شما کدام یک از کتاب های هری پاتر را بیشتر دوست دارید؟»

*سوال را با یک سوال جواب بدهید. برای مثال: «چطور توانستی آن قدر زود مجلس را ترک کنی؟»، «خوب، خودت چطور این کار را کردی؟». بیشتر مواقع طرف مقابل به قدری در پاسخ دادن به شما مصم است که فراموش می کند خودش اول این سوال را پرسیده است!

*برای شروع یک گفت و گو، تمرین کنید.

ممکن است در ابتدا کمی برایتان سخت باشد، اما با تمرین کردن آسان می شود. هر وقت در شرایطی قرار گرفتید که مجبور بودید با کسی گفت و گو کنید، فکر کنید قسمتی از تمرین تان است و هر بار که این کار می کنید، به پیشرفت تان دقت کنید. 

 

پیشنهادها:

*واضح صحبت کنید. اگر زیر لب و نامفهوم صحبت کنید، ادامه گفت و گو خیلی سخت تر می شود.

*علاقه خودتان را نسبت به گفت و گو نشان بدهید.

*از مکث هایی که به وجود می آیند نترسید، از آنها برای تغییر موضوع گفت و گو، دوباره انرژی دادن به بحث، یا حتی گرفتن یک نفس کوتاه، استفاده کنید.

*تلویزیون دیدن، گوش دادن به برنامه های رادیویی و یا خواندن زیاد روزنامه، مجله و یا کتاب، به شما اطمینان می دهد که درباره اتفاق های که در دنیا می افتد، می توانید نظر بدهید.

*هر چیزی را که دوست دارید و فکر می کنید بامزه یا عجیب و غریب است، به خاطر بسپارید. ممکن است جایی که حتی فکرش را هم نمی کنید به دردتان بخورد.

*اگر خجالتی هستید، بهتر است ابتدا به یکی، دو موضوع که راحت تر می توانید درباره شان صحبت کنید، اشاره کنید.

*مراقب رفتار شنونده باشید. اگر به نظر می رسید علاقه مند است، ادامه بدهید؛ اما اگر به ساعت زیاد نگاه می کرد و یا به دنبال راه فرار بود، بدانید که زیاده روی کرده اید.

*اگر تلفنی صحبت می کنید، هر طور شده طرف مقابل را در این گفت و گوی تلفنی، فعال نگاه دارید. اگر نمی توانید موضوع خوبی برای گفت و گو پیدا کنید، از سوال های باز استفاده کنید.

*نیمی از گفت و گو مربوط به زبان بدن می شود و لزوما نباید همه گفت و گو را صحبت کردن در بر بگیرد؛ سعی کنید زبان بدن دوستانه تری داشته باشید.

*همیشه تعریف و تمجید بهترین راه شکستن یخ طرف مقابل و شروع یک گفت و گوست.

*معمولا افراد دوست دارند بشنوند: «وای خدای من چقدر شما شبیه به عموی من هستید!» یا «احتمالا شما با... نسبتی دارید؟» و سپس یک گفت و گوی عالی، شروع می شود.

12 راز زنانی که شوهرشان عاشقشان است

توصیه‌هایی برای خانم‌هایی که دلشان برای «دوستت دارم» شنیدن از همسرشان تنگ شده 

 

ممکن است شما هم مثل خیلی‌های دیگر فکر کنید مرد‌ها دوست ندارند احساساتشان را به اشتراک بگذارند.  
 
ممکن است شما هم مثل خیلی‌های دیگر فکر کنید مرد‌ها دوست ندارند احساسات‌شان را به اشتراک بگذارند. اغلب ما گمان می‌کنیم که آن‌ها ذاتا همین‌طور هستند و با چنین شخصیتی به دنیا آمده‌اند و به همین دلیل هیچ کاری برای تغییر این جنبه از شخصیت‌شان نمی‌توانیم بکنیم اما کمی بیشتر به این موضوع فکر کنید. شاید دلیل این‌که شما و همسرتان نمی‌توانید در مورد احساسات با هم حرف بزنید شخصیت او نباشد بلکه باور‌های نادرست شما چنین فاصله‌ای را میان‌تان ایجاد کرده است. تا زمانی که شما فکر می‌کنید صحبت کردن از احساسات برای یک مرد، یک مشکل بزرگ است، قطعا نمی‌توانید آن‌طور که باید به او نزدیک شوید و با نفوذ‌کردن در احساساتش حرف دلش را هم بشنوید. مرد‌ها هم در مورد احساسات‌شان حرف می‌زنند و هم با زبان بی‌زبانی آن را به ما نشان می‌دهند. فقط کافی است، زبان‌شان را بشناسید تا حرف دل‌شان را بفهمید. به این 12 توصیه عمل کنید. نتیجه‌اش را خیلی زود خواهید دید.
مرد‌ها فکر می‌کنند اگر بعضی مشکلات را با همسرشان درمیان نگذارند و یک‌تنه آن‌را حل کنند، مردانگی‌شان بیشتر می‌شود. آن‌ها دوست دارند گاهی ژان‌والژان زندگی شما باشند. برای حل یک مشکل بزرگ دیر به خانه بیایند و به شما بگویند که سر کار بوده‌اند
 
زن زندگی باشید تا حسش را به شما بگوید

حالا می‌خواهیم یک راز بزرگ را برای‌تان فاش کنیم. مرد‌ها نه دوست دارند خیلی‌خیلی رمانتیک و احساساتی باشند و نه این‌که احساسات‌شان را کاملا پنهان و سرکوب کنند. یک مرد برای این‌که از احساساتش حرف بزند، باید در مقابل همسرش احساس امنیت کند. او باید فکر کند، احساساتش برای شما ملموس و قابل‌پذیرش است و بدون این‌که در موردشان قضاوت کنید آن‌ها را می‌شنوید. در بسیاری مواقع مرد‌ها فکر می‌کنند، با همسرشان زبان مشترکی ندارند و حرف زدن از احساسات‌شان به قیمت یک سوء تفاهم بزرگ تمام می‌شود. به‌همین دلیل آن‌ها تا نشانه‌های درست نبودن این موضوع را در شما و زندگی‌شان نبینند، از آنچه درون‌شان می‌گذرد حرف نمی‌زنند.

 
  
صادقانه بشنوید

به همین دلیلی که گفتیم، ممکن است شما احساسات خصمانه‌تان را پنهان کنید و در لحظه‌ای که او از احساساتش حرف می‌زند وانمود کنید که درکش می‌کنید و همه چیز برای‌تان قابل پذیرش است اما باید بدانید که این بدترین راه است.

 اگر او بفهمد که همدردی شما صادقانه نیست و قضاوت دیگری روی حرف‌های او دارید اما نشان نمی‌دهید، قطعا از آن به بعد روی احساساتش سرپوش خواهد گذاشت. او این نقاب دروغین را روی صورت شما تشخیص خواهد داد و به محض دیدنش از شما فاصله خواهد گرفت. به جای این کار، اجازه بدهید که او حتی آسیب‌پذیری‌تان را ببیند و به جایش نوعی حس اعتماد را در شما تشخیص دهد. خب، حالا حتما این سوال برای‌تان پیش می‌آید که اگر احساساتی مثل سردرگمی، عصبانیت یا ناامنی در شما ظاهر شد باز هم باید آن‌ها را نشان دهید یا نه. در مرحله بعد جواب این سوال‌تان را خواهید گرفت.
پرونده‌سازی‌ نکنید

اگر همسرتان فکر کند که نشان دادن احساساتش می‌تواند شروع یک جنگ خانگی باشد، قطعا روی آن‌ها سرپوش خواهد گذاشت. یادتان نرود که مرد‌ها از قضاوت شدن متنفرند و از این‌که احساساتی که به زبان می‌آورند بعد‌ها به‌عنوان یک مدرک جرم علیه‌شان استفاده شود می‌ترسند. آن‌ها فکر می‌کنند، یک حرف ساده می‌تواند روز‌ها در ذهن شما پرورش پیدا کند و زندگی را از این‌که هست سخت‌تر کند. به همین دلیل ترجیح می‌دهند، ترس‌های‌شان از روزهای سخت زندگی، مشکلات مالی، مسائل کاری و حتی اختلافات‌شان با شما را برای یک فرد کاملا غریبه شرح دهند تا این‌که با گفتن‌شان برای شما فاصله میان‌تان را بیشتر کنند.
 
رفتارهایش را تحلیل کنید

مرد‌ها ترجیح می‌دهند، احساسات‌شان را از طریق حرکات و رفتار‌های‌شان به شما نشان بدهند، نه این‌که بگوییم هیچ‌وقت از زبان یک مرد «دوستت دارم‌» را نمی‌توانی بشنوی اما اگر فکر می‌کنید او قرار است هر روز با یک دسته گل به خانه بیایید و بعد از سلام این جمله را بگوید در اشتباهید. اگر همسرتان عاشق‌تان باشد، در بیشتر شدن تلاش و انگیزه‌اش برای پیشرفت، حمایت کردن و مراقبت از شما و میلش برای تفریح از شیوه‌های شما و بودن با آدم‌های مورد علاقه‌تان نشان داده خواهد شد. عشق از نظر یک مرد یعنی تلاش بیشتر برای ساختن یک زندگی آرام‌تر؛ زندگی‌ای که در آن همسرش بتواند بدون دغدغه و با آرامش در کنارش بماند. پس اگر او در کارش پیشرفت می‌کند، اگر سعی می‌کند که عادت‌هایی که شما دوست ندارید را کنار بگذارد، ‌اگر به فکر پس‌انداز یا خرید خانه‌ای بهتر است یا این‌که برای مسافرت 2 نفره‌تان بدون اصرار شما و خود خواسته برنامه‌ریزی می‌کند... پس یعنی به زبان بی‌زبانی می‌گوید که دوست‌تان دارد.
به او حس امنیت دهید

شما دوست دارید که در لحظه‌ای که سکوت کرده‌اید و در لاک خودتان فرو رفته‌اید، ‌همسرتان کنارتان بنشیند و در مورد حسی که در این لحظه دارید با شما حرف بزند. حتی دوست دارید بپرسد که چرا در روزهای گذشته آرام بوده‌اید و چه چیزی شما را آزار می‌دهد. این جرقه کافی است تا شما از تمامی احساساتی که در این ماه‌ها به شما هجوم آورده‌اند صحبت کنید و ذهن‌تان را آرام کنید اما در مورد مرد‌ها این‌طور نیست. آن‌ها مثل شما نمی‌توانند در اتوبوس، مترو و شهربازی و حتی مراکز خرید از حس‌شان حرف بزنند. آن‌ها یک مکان امن می‌خواهند و یک زمان مناسب. مرد‌ها دوست ندارند که مدام در مورد حس‌شان پرس‌وجو کنید. فقط دوست دارند که شرایطی امن را فراهم کنید تا خودشان این واقعیت‌های درونی را بیرون بریزند.
احساسات‌تان را بدون مقصر دانستن او نشان دهید

شما اجازه دارید که احساسات‌تان را نشان دهید اما واکنش‌های خشمگینانه یا سرزنش را نه! حتی نباید برای به اشتراک گذاشتن حس درونی‌تان به او بگویید که باید یک‌تنه اوضاع را تغییر دهد و در غیر این صورت عواقب این کار رامی‌بینید. پس اگر حتی یک‌بار دیگر خواستید به او بگویید که چه بکند و چه نکند، حتما خودتان را متوقف کنید و جلوی بیان کردن چنین جملاتی را بگیرید.

برای این‌که از پس این مرحله بر‌بیایید باید احساسات خودتان را بشناسید. ترس، خشم، ناامنی و حتی خستگی می‌تواند باعث بروز واکنش‌های کنترل نشده‌ای شود اما اگر شما روی بدن و ذهن‌تان کنترل داشته باشید، می‌توانید بدون نشان دادن واکنش‌های هیجانی حس‌تان را بیان کنید یا اگر به جای این‌که بگویید از امشب باید زودتر به خانه برگردی، بگویید این روز‌ها کمی غمگینم و دوست دارم وقت بیشتری را با تو بگذرانم. در این شرایط، این‌که شما حس‌تان را از راهی امن با او درمیان می‌گذارید به او احساس آرامش خواهد داد و باعث خواهد شد که او هم بدون ترس از قضاوت شدن یا سرزنش شدن با شما حرف بزند. می‌بینید؟ شما کار عجیبی نکرده‌اید. فقط احساسات‌تان را بدون این‌که او را مقصر بدانید یا بخواهید به‌خاطر ترس از واکنش‌های شما اوضاع را تغییر دهد، بیان کرده‌اید.
 
حرف‌هایش را باور کنید

برخلاف زن‌ها که برای نشان‌دادن حس‌شان برنامه می‌ریزند یا نارضایتی‌شان را به زبان بی‌زبانی می‌گویند، مرد‌ها خیلی ساده آنچه در دل‌شان هست را نشان می‌دهند. در اغلب موارد دل و ذهن آن‌ها یکی است و اغلب مرد‌ها ‌دلیلی نمی‌بینند که با نشان دادن احساسات دروغین همسرشان را فریب دهند. شاید شما فکر کنید که او تظاهر به دوست داشتن‌تان می‌کند اما در دلش چیز دیگری می‌گذرد. باید بگوییم که در اغلب موارد این تصور اشتباه است. اگر مرد شما می‌گوید که دوست‌تان دارد یا این‌که همانطور که گفتیم، در رفتار‌هایش این را نشان می‌دهد، پس حتما دوست‌تان دارد.
 
رفتار‌هایش را در جمع ببینید

شیوه‌ای که او در میان جمع با شما برخورد می‌کند یکی از مهم‌ترین نشانه‌هاست. آیا در مقابل ادعاها یا برخورد‌های نادرست دیگران از شما حمایت می‌کند؟ یا این‌که وقتی دوست شکست خورده‌اش از زندگی تلخ و همسر ناسازگارش می‌گوید، او دلداری‌اش می‌دهد و می‌گوید که همه زنان اینطور نیستند و همسر خودش را مثال می‌زند؟ آیا بعد از هر مهمانی از شما قدردانی می‌کند و به خاطر این‌که در مقابل دیگران او را سربلند کرده‌اید از شما تشکر می‌کند؟ اگر این‌طور باشد باید بگوییم که او یک مرد عاشق است.
زیادی از احساسات‌تان حرف نزنید

شما فکر می‌کنید که اگر احساسات‌تان را با او قسمت کنید، او هم از احساساتش با شما صحبت خواهد کرد و به همین دلیل با وجود مقاومت‌های او هر روز و هر لحظه می‌خواهید حس‌تان را با او در میان بگذارید.

 این درحالی است که مردها روند احساسی متفاوتی دارند و این راهی که در پیش گرفته به‌هیچ‌وجه در مورد او کارگر نخواهد شد.

گفتن بی‌وقفه از احساسی که دارید می‌تواند نتیجه برعکسی داشته باشد چون که مرد شما وقتی این قدر زیاد و اغراق شده در معرض حس‌تان قرار می‌گیرد نه تنها تمایلی برای شنیدن آن نخواهد داشت و آن را جدی نخواهد گرفت بلکه خودش هم گارد بیشتری می‌گیرد و سعی می‌کند آنچه در او می‌گذرد را با شما در میان نگذارد.
 

به راز‌هایش نزدیک نشوید

اگر فکر می‌کنید که راه نزدیک شدن به یک مرد کند و کاو در گذشته‌اش است اشتباه می‌کنید.

درست است! شما دوست دارید او را بیشتر بشناسید و از آنجایی که نسبت به او نوعی احساس مالکیت دارید،‌ دلتان می‌خواهد که از همه راز و رمز‌هایش باخبر شوید اما دست نگه‌دارید. حتی اگر پذیرش این موضوع سخت باشد باید باور کنید که آدم‌ها برای زنده بودن به تعداد کمی راز احتیاج دارند. اجازه بدهید که برخی از گوشه‌های گذشته‌اش برای او مثل یک راز باقی بماند. مطمئن باشید تا آنجا که برایش ممکن باشد از زندگی گذشته‌اش برایتان حرف خواهد زد اما اگر در مواردی سکوت می‌کند،‌ نباید او را به دروغ‌گویی متهم کنید یا با قهر و تحت فشار قرار دادنش او را مجبور به فاش کردن راز‌هایش کنید. زندگی او از زمانی که با شما آشنا شده متعلق به شماست، پس بگذارید که گذشته در گذشته باقی بماند. اگر این راه را بروید، می‌توانید اعتماد او را بیشتر به سمت خودتان جلب کنید و باعث شوید که در تمام مراحل زندگی مشترک‌تان با شما صادق باشد و برای گفتن حرف‌هایش همیشه به شما پناه بیاورد.
 

 
رازدار باشید

در بعضی مواقع هم مرد‌ها به خاطر ترس از فاش شدن راز‌ها و حتی همین احساسات ساده‌شان برای دیگران، دوست ندارند در موردشان برای شما حرف بزنند. آن‌ها فکر می‌کنند که ابراز عشق، دعواهای بزرگ و کوچک و مشکلات و خوشی‌های زندگی‌شان در یک چشم به هم زدن به دیگران مخابره می‌شود و روی قضاوت‌شان تاثیر می‌گذارد.
 به همین دلیل ترجیح می‌دهند به جای حرف‌زدن از احساسات مثبت و منفی‌شان، آن‌ها را در دل‌شان نگه دارند و با شما قسمت‌شان نکنند.
بگذارید مرموز بماند

در تمام این بخش‌ها سعی کردیم از راه‌هایی صحبت کنیم که با کمک‌شان می‌توانید مردتان را به حرف بیاورید و راهی را برای آشکار کردن احساساتش کشف کنید اما در این قسمت به شما می‌گوییم که بهتر است گاهی به این محدوده وارد نشوید. شاید تعجب کنید و بگویید به عنوان همسرش حق دارید همه چیز را در مورد زندگی‌اش بدانید و از این طریق می‌خواهید بارش را سبک‌تر کنید. ولی گاهی مرد‌ها با بیان نکردن احساسات  یا مشکلاتشان، اعتماد به نفس بیشتری پیدا می‌کنند. اگر بخواهیم این موضوع را ساده‌تر توضیح دهیم، باید بگوییم که مرد‌ها فکر می‌کنند اگر بعضی مشکلات را با همسرشان درمیان نگذارند و یک‌تنه آن‌را حل کنند، مردانگی‌شان بیشتر می‌شود. آن‌ها دوست دارند گاهی ژان‌والژان زندگی شما باشند. برای حل یک مشکل بزرگ دیر به خانه بیایند و به شما بگویند که سر کار بوده‌اند. به یکی از دوستان‌شان پول قرض بدهند و به شما بگویند که نمی‌دانند چرا از حسابشان پول کسر شده و حتی برای خرید یک هدیه مرخصی بگیرند و به شما بگویند سرکارند. اگر به مرد‌تان اعتماد دارید، همیشه به حیطه خصوصی‌اش وارد نشوید و بگذارید با این تصور که بخشی از زندگی و اتفاقاتش را به تنهایی مدیریت می‌کند،‌احساس بهتری پیدا کند. بعید نیست که شما با توجه به شناختی که از او دارید همه این پنهان‌کاری را کشف کنید اما نباید به او بگویید که سر از پنهان‌کاری‌هایش درآورده‌اید.

هفت درس از فرهنگ تجارت ژاپنی ها

گرچه اکثر فرهنگ های تجارت کم و بیش متاثر از فرهنگ آمریکایی است، اما به نظر می رسد که فرهنگ ژاپنی دست نخورده تر باقی مانده است. اکثر تاجران و مهاجران در اولین برخورد خود با ژاپنی ها احساسی ناجور و نامتجانس خواهند داشت، اما معمولاً بیشتر آنها بعد از چند مدت این احساس را ترک کرده و از همکاران ژاپنی خود درس می گیرند. 

 

این کشور می تواند درس های زیادی در مورد برخوردهای تجاری و کاری به ما بیاموزد. در این مقاله لیستی از ۷ درس مهم که می توانیم از ژاپنی ها بگیریم را برای شما تهیه کرده ایم. 

 

  

۱- معاملات بر پایه ی رابطه های شخصی بنا می شود در فرهنگ تجارت ژاپنی، غیر معمول نیست که قراردادها بر پایه رابطه های خصوصی و خانوادگی بنا شود. یعنی دو نفر باید از قبل با هم آشناییت داشته و همدیگر را خوب بشناسند. به معنای دیگر، قراردادها از روی احترام و آشناییت متقابل انجام میگیرد. تجارت به طریقی انجام می گیرد که هر طرف از نظر اخلاقی به طرف مقابل متعهد و مسئول باشد.

 

درس عبرت: در ژاپن ایجاد رابطه های خوب خصوصی به شما اعتباری می دهد که برای تجارت های بعدی شما بسیار ضروری است. و وقتی توانستید با یک شرکت ژاپنی رابطه ای خوب برقرار کنید، دیگران نیز گرایش بیشتری برای معامله با شما پیدا خواهند کرد.

 

طریقه ی وفق یافتن: با راستی و درستی وارد معامله شوید. تا میتوانید سعی کنید تا اطمینان آنها را به خود جلب کرده و با آنها طرح دوستی بریزید.

 

2- گروه گرا باشید و به تصمیمات گروه احترام بگذارید ژاپن کشوری است که واژه ی “ما” به جای “من” در آن ارزش بسیار بالاتری دارد. آنها قبل از به مرحله ی عمل آوردن هر تصمیم مهمی، آن را به بحث می گذارند. گروه گرایی به جای فردگرایی در این کشور رونق دارد. شما نیز قبل از اینکه بتوانید پیشنهادات خود را مطرح کرده یا به مرحله ی عمل درآورید، باید عضو گروه شوید.

 

درس عبرت: موفقیت کاری گروهی است. هیچ کس به تنهایی موفق نخواهد شد. ژاپنی ها این نکته را دریافته اند و برای همه ی آنها این ضرورت وجود دارد تا به همراه دیگران کار کنند. البته ممکن است روند تصمیم گیری کندتر شود، اما در آخر کار همه تصمیمات خود را ارائه کرده اند، و صدای همه در تصمیم گرفته شده منعکس خواهد شد.

 

طریقه ی وفق یافتن: یکی از راه های اصلی در سیاست این است که صدای دیگران را نیز بشنویم. در تجارت غربی معمولاً کار به این شیوه است که همه ی تصمیمات توسط یک رئیس گرفته می شود و به این نکته توجه نمی شود که آن رئیس برای تصمیم گیری نیاز به مشورت و کمک مدیران زیر دست خود دارد. ژاپنی ها این مسئله را فهمیده اند. برای آنها کار گروهی در درجه ی اول اهمیت قرار دارد.

شما هم تا زمانی که نخواهید در کار تک روی کنید و فقط تصمیمات خود را به اجرا بگذارید نزد آنها احترام دارید. تا جایی که می توانید باید بتوانید با قوانین گروهی آنها خود را سازگار کنید، فقط در اینصورت است که در تجارت با آنها موفق خواهید شد.

 

3- رک گو نباشید برخلاف آمریکایی ها که بسیار رک گو و رو راست هستند، ژاپنی ها ترجیح می دهند که همه ی مسائل را رک و رو راست به آنها نگویید و آن مطلب را در لفافه و با اشاره مطرح کنید. همه ی تلاش آنها بر این است که آن نکته و مطلب باعث آزار و ناراحتی کسی نشود و به کسی بر نخورد.

 

درس عبرت: در فرهنگ تجارت ژاپنی اهمیت زیادی به ادب و احترام داده می شود. آنها تلاش می کنند تا همکاران خودر ا آزرده خاطر نکنند و احترام متقابل را حفظ کنند. طریقه ی وفق یافتن: برای این منظور باید سعی کنید تا قبل از حرف زدن آن را در دهان خود مزه مزه کنید. برای جواب دادن به کسی عجله نکنید و مطلب را خوب بررسی کنید و بعد به زبان بیاورید.

 

4- وقت شناسی نشانه ی احترام است هرچیز که باعث از بین رفتن غرور، شان و اعتبار اجتماعی شود در تجارت و معاملات ژاپنی ها بسیار مضر است. برای این منظور شما باید همه ی توان خود را به کار گیرید تا این احترام حفظ شود. یکی از بهترین راه هایی که نشان می دهد شما برای طرف مقابلتان احترام زیادی قائل هستید، این است که سر قرارها به موقع بروید و وقت شناس باشید.

 

درس عبرت: ژاپنی ها اگر ببینند برای وقت آنها ارزش قائل نیستید، آن را بی احترمی تلقی خواهند کرد. این نیز یکی دیگر از خصایصی است که شرقی ها برخلاف غربی ها بر آن استوارند.

 

طریقه ی وفق یافتن: وقت شناسی خصیصه ای است که همه ی ما باید دیر یا زود به آن عادت کنیم. از اینرو، بهتر است تا زمان خود را به گونه ای تنظیم کنید که سر قرار ملاقات های مهم خود به موقع برسید.

 

5- ارائه ی خدمات به مشتری در اولویت است اگر به ژاپن سفر کنید، از نزدیک مشاهده خواهید کرد که همه ی کارمندان و مسئولان همه ادارات، برای خدمت به شما بسیار مشتاق و داوطلب خواهند بود. احتمالاً از این مسئله بسیار تعجب خواهید کرد. ژاپنی ها عقیده دارند که رسیدگی به کارهای ارباب رجوع در اولویت همه ی امور است.

درس عبرت: برخورد خوب با ارباب رجوع، تعهدی است که همه ی ژاپنی ها عمیقاً در قلب خود احساس می کنند. با اینکار باعث جلب مشتری می شوند و آنها را همیشه از خود راضی نگه میدارند.

طریقه ی وفق یافتن: برای این منظور بهتر است کمی در برخوردهای ژاپنی ها با مشتریان خود دقت و توجه کنید. از رفتار آنها کپی کنید تا بتوانید مثل آنها موفق شوید.

۶- ارتباط تلفی مرتب داشته باشید در ژاپن ترجیح داده می شود که به جای فرستادن نامه، فکس یا ایمیل، مستقیقاً تماس گرفته شود. این به آن دلیل است که ارزش قائل شدن برای وقت طرف مقابل بسیار اهمیت دارد.

 

درس عبرت: با برقراری تماس مداوم خواهید توانست رابطه ی بسیار بهتری با آنها برقرار کنید و اطمینان و احترام آنها را نیز به خود جلب کنید.

 

طریقه ی وفق یافتن: اکثر ما برای تلفن زدن به هم کمی تنبلی می کنیم. این ممکن است به خاطر ضعف ارتباطات کاری ما باشد. شما هم باید بتوانید درست مثل ژاپنی ها ارتباطات تلفنی خود را بیشتر کنید. این مکالمات را کمی خصوصی تر کنید تا علاقه ی خود را برای برقراری ارتباط با طرف مقابل نشان دهید.

 

7- مهمان نواز باشید ژاپن هم مثل اکثر کشورهای آسیایی خصیصه ی هدیه دادن را حفظ کرده است. برای میهمانان خود هدیه تهیه کنید تا بتوانید از این طریق حس مهمان نوازی و علاقه ی خود را به آنها نشان دهید. برای پرداخت صورتحساب تعارف کنید که اینکار نشانه ی احترام است.

 

درس عبرت: مهمان نوازی در تجارت ژاپنی به این معناست که ارتباطات خصوصی مهمتر از رابطه های کاری است.

 

طریقه ی وفق یافتن: با مشتری خود بیش از منبعی برای تجارت رفتار کنید. اول روی رابطه تمرکز کنید، و با اینکار تجارت نیز به موفقیت انجام خواهد شد. از فرهنگ های تجارت آگاه شوید در این دنیای چند فرهنگی، شناختن فرهنگ تجارت کشورهای دیگر باعث می شود تا در محل کار خود ارزش بیشتری پیدا کنید. تا می توانید با فرهنگ های تجارتی مختلف آگاهی پیدا کنید تا موفقیت شما در معامله با آنها تضمین شود.