نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

تلنگر

 

 

امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم .

پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.

آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ،

هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب !

اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم .  

آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد .

یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT)  را به دست آورد .  

سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب  

به من گفت: "۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان "

نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد.  

 شیرینی را به قیمت شیرینی 

 فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! 

رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم :  

" چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم .  

سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت :  

" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین" و 

 بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی!  

امان از کم فروشی! " پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه  

نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم.  

ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه :  

" امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "

چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. 

 به قول دوستم برچسب   Lableنزنم روی آدمها.  

ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟  

کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ، 

 گفتگوهای تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..

نظرات 1 + ارسال نظر
لئو یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ http://babareza.blogfa.com

سلام
خیلی زیبا بود .. بعضی وقتها آدم یک متنی رو که میخواند ناخود آگاه حال خوشی پیدا میکند.
خاتمکار بال پروانگان نگاهدارت.[گل]

امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد