نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

عبارات زیبا در مورد رشد و پیشرفت فردی

 

 

در زیر چند عبارت فوق‌العاده درمورد رشد و پیشرفت فردی برایتان آورده‌ایم. اگر از یکی از این جملات خوشتان آمد آن را به ذهنتان بسپارید یا جایی بنویسید که همیشه جلوی چشمتان باشد تا کمکی باشد برای هدایت شما به سمت موفقیت.
 
"اگر ذهن شاد باشد، نه‌ تنها بدن بلکه کل جهان شاد خواهد بود. بنابراین باید بفهمید که چطور باید خود را شاد نگه دارید. اینکه خواهید بدون پیدا کردن خودِ واقعیتان دنیا را اصلاح کنید مثل این می‌ماند که کل دنیا را با یک چرم بپوشانید تا از درد راه رفتن روی سنگ‌ و خار جلوگیری کنید. این خیلی راحت‌تر از کفش پوشیدن است."ب
--- رومانا ماهارشی (Romana Maharshi)
 
"امید آن حسی است که می‌گوید حسی که الان دارید دائمی نیست."
-- جین کِر (Jean Kerr)
 
"وقتی برای محبوبیت و پیروی دیگران چیزهای زیادی را قربانی کنید، شخصیتتان گم خواهد شد."
-- ناشناس
 
زندگی اولین هدیه است، عشق دومی و درک سومین."
-- مارج پیرسی (Marge Piercy)
 
"درد را بپذیرید، لذات را گرامی بدارید و پشیمانی‌ها را حل‌وفصل کنید؛ بعد این بهترین دعایی است که می‌توانید بکنید: اگر دوباره متولد می‌شدم، باز همینگونه زندگی می‌کردم."
-- جوان مکینتاش (Joan McIntosh)
 
 
"آنها که می‌دانند چیزی نمی‌گویند؛ آنها که می‌گویند، چیزی نمی‌دانند.
وقتی استاد وارد شد، از او پرسیدند که این جمله یعنی چه. استاد گفت، کدامیک از شما بوی گل رز را می‌شناسید؟
همه آنها می‌دانستند. سپس گفت، آنها را با کلمات بیان کنید. همه آنها ساکت بودند."
-- آنتونی دو مِلو (Anthony de Mello)
 
 
"کمتر بترسید؛ بیشتر امیدوار باشید. کمتر بخورید، بیشتر بجوید. کمتر آه بکشید، بیشتر نفس بکشید. کمتر متنفر باشید، بیشتر عشق بورزید. و بعد خواهید دید که همه چیزهای خوب از آنِ شما خواهد شد."
-- ضرب‌المثل سوئدی
 
 
"هر فردی که بداند چگونه بخواند، قدرت دارد که خود را بزرگتر جلوه دهد، راه‌های وجود خود را بیشتر کند، زندگی خود را تکمیل‌تر، مهم‌تر و جالب‌تر سازد."
-- آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)
 
 
" وقتی فهمیدید که چیزی برایتان مضر و ناسالم است، آن را ترک کنید. و وقتی فهمیدید که چیزی برایتان مفید و خوب است، آن را انجام دهید."
-- بودا (The Buddha)
 
 
"خداوندا، آنچه را که بیش از آنچه قدرت انجامش را داشته باشم، آرزویش را دارم، به من عطا کن."
--میکلانژ (Michelangelo)
 
 
"معیار واقعی ثروت ما این است که اگر پولمان را گم کنیم، چقدر می ارزیم."
-- ناشناس
 
 
" اگر در ابتدای یک سفر دراز همه مشکلات مشخص باشد، هیچوقت به آن سفر نخواهیم رفت."
-- دان راتر به همراه پیتر وایدِن (Dan Rather with Peter Wyden)
 
 
"انسان نباید هیچوقت از اینکه در اشتباه بوده است، خجل و شرمسار باشد، هر چه که باشد، امروز عاقل‌تر از گذشته شده است."
-- جاناتان سویفت (Jonathan Swift)
 
 
"تجربه فقط اتفاقاتی نیست که برای ما می‌افتد. این است که دربرابر اتفاقاتی که برایمان می‌افتد، ما چه می‌کنیم."
-- آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)
 
 
"برای خوشبخت شدن، مهم نیست که چقدر داشته باشیم، مهم این است که چقدر لذت ببریم."
-- چارلز هادون اسپارجیون (Charles Haddon Spurgeon)
 
 
"ناآگاهی ریشه شر است."
-- یک راهب ناشناس مصری
 
 
"هیچگاه علم را با خرد اشتباه نگیرید. علم به شما کمک می‌کند زندگی را بگذرانید، خرد کمکتان می‌کند زندگیتان را بسازید."
-- ساندرا کاری (Sandra Carey)
 
 
"یافتن خوشبختی در خودمان ساده نیست، پیدا کردن آن در جایی دیگر اصلاً ممکن نیست."
-- آکنس ریپلایر (Agnes Repplier)
 
 
"زندگی سخت‌ترین تست هوش است."
-- الکس فریزر (Alex Fraser)
 
 
"بازی زندگی بازی با بومرنگ است. افکار، اعمال و گفته‌های ما خیلی زود با دقت بسیار زیاد به خودمان برمی‌گردد."
-- فلارنس اسکووال شین (Florence Scovel Shinn)
 
 
"یادگرفتن پیدا کرد چیزی است که می‌دانستید. انجام دادن نشان دادن این است که می‌دانستید. یاد دادن به خاطر دیگران آوردن است که درست مثل شما می‌دانستند. همه ما یادگیرنده، انجام‌دهنده و یاددهنده هستیم."
-- ریچارد باخ (Richard Bach)
 
 
"چون فکر می‌کنم فقط یکبار زندگی خواهم کرد، هر کار خوبی که می‌توانم انجام دهم، هر مهربانی که می‌توانم به مخلوقات خدا نشان دهم باید انجام دهم. نباید آن را فراموش کنم یا برای بعد بگذارم چون ممکن است بار دیگری متولد نشوم."
-- استفان گرلت (Stephen Grellet)
 
 
"کمی دولت و کمی شانس در زندگی لازم است، اما فقط یک احمق به این دو اعتماد می‌کند."
-- پی. جی. اورورکه (P. J. O’Rourke)
برگرفته از پورتال جوانان ایرانی (مردمان 
 
این مطلب هم فقط محض خنده البته برگرفته ازروزنامه ترانه ها 
 
 اعترافات تکان دهنده  

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

اعتراف یکی از دوستان: مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!

اعترافِ عموم: روز تولد 19سالگیم خودم یادم نبود، اومدم خونه دیدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، یه باد گنده ای ول دادم وسط خونه که انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو که روشن کردم دیدم دوستام وسط سالن با کلاه بوقی و برف شادی افتادن کف سالن هی میخندن بعد یکسری هم سرخ شدن میگن تولد تولدِت مبارک... کیکم از دست یکی از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به یاد ماندنی شد...

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!

چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه. دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه. وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم. منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد, هر چی بود دادم. انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره. راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین. یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه. راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!!

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....
 
نظرات 1 + ارسال نظر
علی رضا شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ http://beesee.blogsky.com/

► ▌ ازدواج اسمانی▌ ◄
سلام السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی

السلام علی المهدی الذی وعد الله عز وجل به الامم

سالروز ازدواج امام علی علیه السلام

و فاطمه زهرا سلام الله علیها

بردوستان و محبان

مبارک

())())())())())())())())())())())())())())())())())

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد