از بچگی به ما یاد داده اند که ازدواج پیوندی ثابت و ماندگار بین دو نفر است که عمیقاً به هم متعهدهستند و می خواهند با هم زندگی نو بسازند ، اما از کی ؟!آمار بالای طلاق سوالات زیادی مطرح می کند : آیا ازدواج به اندازه کافی جدی گرفته نمی شود ؟ آیا زوج ها خیلی جوان ازدواج می کنند ؟از بچگی به ما یاد داده اند که ازدواج پیوندی ثابت و ماندگار بین دو نفر است که عمیقاً به هم متعهد هستند و می خواهند با هم زندگی نو بسازند. ازدواج باید سرشار از عشق، همراهی، اعتماد، حمایت و شادی باشد.
اما وقتی جوان و در حال رشد هستیم، وقت این است که آزاد باشیم و فردیتمان را رشد دهیم—یک شغل برای خودمان انتخاب کنیم ، مسافرت کنیم ، مستقل شویم. اینها چیزهایی هستند که به شکل زوج هم می توان انجام داد اما وقتی یک خانواده تشکیل می دهید، محدودتر می شوید.وقتی جوان تر هستیم و دهه بیست سالگیمان را پشت سر می گذاریم، بعضی وقت ها نمی دانیم که بعنوان یک "فرد" چه هویتی داریم. همین باعث می شود در رابطه مان خود را گم کنیم. بیشتر زوج هایی که در سنین پایین ازدواج می کنند به خاطر همین عدم بلوغ احساسی و تجربیات محدود زندگی با طلاق روبه رو می شوند.
دختر و پسری که از 16-17 سالگی رابطه خود را شروع می کنند، احساس می کنند که ازدواج ، قدم بعدی برای آنها در دهه بیست زندگیشان است. بااینکه این می تواند موثر باشد اما خیلی مهم است که بدانند مشکلاتی هم در راه خواهد بود. بعنوان مثال، اگر به این دلیل که از دبیرستان فقط با یک نفر دوست بوده اید و از او برای خود یک بت ساخته اید ، این را بدانید که وقتی بزرگ تر و بالغ تر شدید و به اجتماع راه پیدا کردید دیگرانی را خواهید دید و شناخت کامل تری از ازدواج و تعهد پیدا خواهید کرد .
همچنین داشتن امنیت مالی هم اهمیت زیادی دارد. مراسم عروسی خرج و مخارج بالایی دارد و چیزهایی مثل تهیه مسکن و شروع یک خانواده نیاز به مقدار زیادی پول دارد. وقتی جوان تر هستیم، می توانیم بدون خرج پول زیادی زندگی را بگذرانیم اما وقتی به کسی متعهد شوید، خیلی مهم است که هر دوی شما ثبات مالی داشته باشید.
هیچ چیز بدتر از دعوا کردن بر سر پول یا بالا آوردن بدهی برای مخارج خانه نیست. این مشکلات ایجاد رنجش می کند و استرس زیادی بر رابطه وارد می کند. هرچه سنمان بالاتر می رود، یاد می گیریم که چطور بودجه بندی کنیم و چطور مدیریت مالی داشته باشیم. لازم به ذکر نیست که وابستگی مالی به خانواده ها هم فشار زیادی بر زوج وارد می کند.
اگر بدانید ازدواج کاملاً متعهد چیست، هیچوقت برای رسیدن به آن عجله نمی کنید. طلاق گرفتن سخت است. همه جدایی ها همینطور هستند اما طلاق بسیار مشکل سازتر است، مخصوصاً اگر پای بچه هم وسط باشد. در ازدواج کردن هیچوقت نباید عجله کنید. درست است که ازدواج قدم بسیار خوبی در زندگی می باشد که نشان دهنده عشق و محبت است، اما نباید به آن بعنوان راهی برای مقابله با بی وفایی کسی که دوستش دارید ، به دست آوردن امنیت بیشتر یا نجات از تنهایی به آن نگاه کنید.
ازدواج تعهدی واقعا جدی است و نباید آسان به آن نگاه کرد. وقتی هنوز جوان هستیم و فردیت خودمان را کشف نکرده ایم، بهتر است این قدم را برای زمانی که بزرگتر و بالغ تر شدیم و از نظر مالی و احساسی ثبات و امنیت بیشتری به دست آوردیم، نگه داریم.
دوستی هایی که قبل از ازدواج دنبال می شود، قطعاً دوستی پایدار و بلند مدتی نخواهد بود اما وابستگی عاطفی ای که بعد از مدتی بین دو طرف شکل می گیرد، جدایی را سخت می کند.
معمولا افرادی که اقدام به برقراری چنین رابطه هایی می کنند، با این استدلال که «ما نمی خواهیم ازدواج کنیم» انتخاب ها و رفتارهایی را که باید از خود نشان دهند، بروز نمی دهند و بدون آشنایی کافی و درنظر نگرفتن معیارهای درست، اقدام به برقراری این رابطه می کنند و حاضر به پذیرش مسئولیت های یک رابطه نیستند. چنین دوستی هایی به دلیل ضربه هایی که طرفین رابطه متحمل می شوند، توصیه نمی شود.
ادامه مطلب ...
زدواج مردان جوان با زنان مسن
ازدواج مردهای جوان با زن های میانسال اتفاقی است که خیلی وقت ها زندگی دو خانواده را تحت الشعاع قرار می دهد. اتفاقی که اگرچه رو به ازدیاد است اما نگاه منفی جامعه و مخالفت های خانواده ها با آن، سدی در برابر این ازدواج های غیرمتعارف می شود.
چرا این ازدواج ها پذیرفته نمی شود؟
پارس ناز : قرن هاست مردها با زن هایی ازدواج می کنند که 20، بلکه 30 سال از خودشان کوچک تر هستند و ما هیچ وقت نمی پرسیم چرا! آن قدر این مساله عادی به نظر می رسد که هیچ کس در پی تحلیل عقده های روانی نیست؛ مثلا یکی از هنرپیشه های اروپایی در سن 80 سالگی با یک دختر 20 ساله ازدواج کرده بود. چند سال بعد رسانه ها نشان می دادند که چطور این زن جوان از پیرمرد که بیمار بود، پرستاری می کند. وقتی علت را جویا شدند، زن جوان به سادگی گفت که من عاشق این مرد هستم.
یک عامل مهم در این میان به دست فراموشی سپرده شده است. آن هم عشق است. خیلی از این ازدواج ها به خاطر عشق صورت می گیرد. عشق هم که سن و سال نمی شناسد.در واقع شاید بتوان گفت که مهم ترین عامل دخیل در این مساله، احساسات است. دوره جوانی دوره اوج احساسات است. تصمیمات بیش از آنکه منطقی و بر پایه استدلال باشند متاثر از عواطف هستند. در ازدواج های نامتعارف ممکن است فرد صرفا برای به دست آوردن طرف مقابل چشم بر مشکلات و موانع ازدواج ببندد. والدین جوان ها این جور مواقع می گویند: «پسر یا دخترمان جوان است. احساسات کورش کرده».
درست است که دوره جوانی احساسات در اوج خود هستند اما نه به این معنا که یک میانسال خالی از احساس است و همه تصمیمات زندگی اش مبتنی بر عقل است. خلأهای عاطفی و وابستگی های عاطفی یک زن در میانسالی ممکن است او را در موقعیتی قرار دهد که چنین تصمیمی بگیرد.شرایط اقتصادی هم یکی دیگر از عوامل است.
اما با توجه به نقش خانم ها در خارج از خانه و اینکه معمولا دارای شغل و در آمد هستند، این احتمال بالا می رود که مردی به خاطر ثروت یک زن حاضر به ازدواج با او شود.پیش بینی جامعه شناس ها می گوید که متاسفانه در آینده جامعه ای خواهیم داشت با زن های تحصیلکرده پر مدعا و مردانی بی سواد اما پولدار. در چنین جامعه ای ازدواج به حداقل خواهد رسید و اگر فکری به حال ازدواج های پایدار نکنیم، دچار بی نظمی غیرقابل مهاری خواهیم شد
ادامه مطلب ...
بهشت زهرا (س) نام بزرگ ترین گورستان در استان تهران است. فعالیت این گورستان رسماً در سال ۱۳۴۹ خورشیدی آغاز شد و نخستین درگذشته به نام محمدتقی خیال در تاریخ ۳ مرداد ماه ۴۹ در قطعه ۱ ردیف ۱، شماره ۱ به خاک سپرده شد. گورستان بزرگ پایتخت که ۴۰ سال از عمرش می گذرد روزانه ۱۳۰ میت را در خود جای می دهد. در این میان قبرکن ها، غسال ها، مداح ها، نیروهای خدماتی و حتی نگهبانان سرباز هم با هر یک فراخور مسئولیت خود با اموات سرو کار دارند ولی غسالها بیشتر از همه سرو کارشان با میت ها است و شاید نشستن پای خاطرات آنها خالی از لطف نباشد. البته باید بالای این گزارش و خاطرات نوشت +۱۵ !
دهان پر از "کرم" پیرزن
یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.
مرده ای که بوی گلاب می داد
یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد...
جنازه ای که سر و صدا می کرد
عبدالحسین رضایی یکی از نیروهای بهشت زهرا می گوید: سال ها راننده آمبولانس بودم. یک روز رفته بودم سطح شهر که جنازه ای را به بهشت زهرا(س) منتقل کنم. خیلی برای تشییع معطلم کردند و ما را این طرف و آن طرف بردند. چندین بار جنازه را از توی ماشین درآوردند و تشییع کردند و دوباره گذاشتن توی ماشین. نزدیک ظهر بود که رضایت دادند جنازه را به بهشت زهرا(س) منتقل کنیم.در مسیر اتوبان صالح آباد داشتم رانندگی می کردم. حواسم به جلو بود که یکباره شنیدم از کابین عقب با مشت محکم می کوبند به شیشه پشت سرم. خودم نفهمیدم چطور و با ترس و عدم تعادل توقف کردم. وقتی ماشین ایستاد شنیدم یکی فریاد می زنه باز کن! باز کن! اول تصمیم گرفتم فرار کنم ولی بعد از چند ثانیه خودم را جمع و جور کردم و دستگیره را برداشتم و با وحشت آرام آرام رفتم به سمت کابین عقب و با فاصله و ترس زیاد درب عقب ماشین را باز کردم.
دیدم جنازه سر جای خودش آرام و راحت خوابیده. یکباره جوانی لاغر اندام که از ترس رنگش پریده بود چالاک پرید پائین! پابه فرار گذاشت. به سمت بیابان فقط می دوید، انگار در مسابقه دو سرعت شرکت کرده بود. کمی که رفت ایستاد! برگشت به پشت سرش نگاه کرد. با اینکه خیلی دور شده بود، آهسته و با شرمندگی برگشت. در حالی که به شدت عصبانی بودم ولی خنده ام هم گرفته بود. گفتم: آخه تو این عقب چیکار می کردی؟ نگفتی من سکته می کنم؟ مگه نمی دونی سوار شدن عقب ماشین حمل جنازه ممنوعه؟ می خوای منو از نون خوردن بندازی؟ خلاصه اینکه گویا این جوان توی یکی از آن دفعه ها که جنازه را برای تشییع پیاده کرده بودن یواشکی پریده بود بالا و من متوجه نشده بودم. برای اینکه تنبیه بشه گفتم: حالا تا بهشت زهرا(س) پیاده بیا تا حالت جا بیاد...!
مرده توی خواب روی سنگ غسالخانه
مریم آثاری نسب در بیان خاطراتش می گوید: ساعت کاری تموم شد، مثل همیشه آماده رفتن به منزل شدیم و باز مثل روزهای دیگر توی راه بازگشت به جسدهایی که در آن روز دیده بودم فکر می کردم. اون شب چون خیلی خسته بودم زود به خواب رفتم و خواب عجیبی دیدم. خانمی را که برای شستشو به غسالخانه آورده بودند، زنده بود و دست و پایش را با زنجیر بسته بودند و روی سنگ گذاشتنش و شروع به شستن کردند، فقط انگار جای سیلی و ضربه روی صورتش بود، در خواب خیلی منقلب شدم.گریه کردم و برایم خیلی عجیب بود. صبح در حالی که درگیر تعبیر این خواب در ذهنم بودم به بهشت زهرا(س) آمدم و برای کار روزانه آماده شدم. در ابتدا قبل از شروع کار برای همکارانم ماجرای خوابم را تعریف کردم. حتی اینکه آن خانم چه لباسی پوشیده بود و یا روی کدام سنگ او را می شستند.
آن روز تا غروب جنازه ها را شستیم و همه چیز عادی بود. زمان استراحت شد و رفتیم برای آماده شدن و رفتن. در حال پوشیدن لباسهامون بودیم که عده ای از همکارانم رو صدا زدن که جنازه ای برای شستن آورده اند. چند لحظه ای از رفتن آنها نگذاشته بود که دیدم با تعجب و سراسیمه آمدند که آثاری، آثاری بیا همون رو که می گفتی آوردند! خشکم زد. با صدای لرزان گفتم: چه می گویید؟ چی شده؟ من، من گفتم؟ آهسته آهسته با ترس عجیب رفتم داخل غسالخانه! باور کردنی نبود، نه تنها من بلکه آن روز ۱۴ یا ۱۵ نفر بودیم. همه این صحنه را دیدند. روی پاهام نمی توانستم بایستم. خانمی سیلی خورده! چه می بینم! چند لحظه بعد به خودم آمدم. رفتم از اقوامش ماجرا رو بپرسم، یکی از بستگانش گفت: چند سال پیش بر اثر فشارهای روحی زیاد این بنده خدا مجنون میشه و در حالت شدید روحی قرار می گیرد.. آن را با زنجیر به تخت تیمارستان می بستند. این اواخر هم حال بدی داشت، تا اینکه خودش رو از پشت بام تیمارستان به پایین می اندازد و فوت می کند... ماجرای خیلی عجیب بود. ارتباط این بنده خدا با خواب من! گیج بودم. خودم آن را شستم و بدنش رو با برگهای قرآن پوشاندم و به نوعی تطهیرش کردم و خدا رو قسم دادم به قرآنش، که ببخشدش و بیامرزدش.
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که روی آن \"ها\" کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم و وایستیم آب شدنش رو تماشا کنیم ،روشیشه نازک دل آدما اگه قلب کشیدی باید مردونه پاش وایستی!
برخی از افراد در مقابل موج محبت و عشق دیگری، عقب نشینی می کنند و دچار ترس می شوند. محبت دیگری و صمیمیت دیگری، آنها را می ترساند و فراری می دهد. عشق، آنها را می ترساند. عشق برای این افراد ترسناک و مخوف ظاهر می شود. این افراد معمولاً وقتی متوجه عشق دیگری می شوند از او دوری می کنند، اجتناب می کنند و به صورت غیرکلامی به او پیام می دهند که «نزدیک نشو من تو را دوست ندارم». عشق آنها را به یاد خطر می اندازد، خطری که باید از آن اجتناب کرد و از آن دور شد. عشق و صمیمیت آنها را به یاد سوء استفاده، رهاشدگی، بی اعتمادی، آسیب و... می اندازد برای همین از آن می گریزند و از آن دوری می کنند. بسیاری از ما در کودکی کسی را دوست داشته ایم که بعدها به ما آسیب زده است؛ کسی را دوست داشته ایم که از ما سوء استفاده کرده است و... همه این خاطرات در ترس از صمیمت تأثیر به سزایی دارند. یکی از راه حل های اصلی برای رفع این ترس ها، روان درمانی است. نزدیک شدن به ترس های کودکی توسط درمانگر، راه را برای کاهش این گونه از ترس ها باز می کند.
برخی دیگر در مقابل محبت و عشق دیگری فرار نمی کنند و نمی ترسند بلکه با پذیرش برخورد می کنند، آنها از اینکه معشوق واقع شده اند و مورد عشق دیگری هستند بدون آن که به او احساس خاصی داشته باشند، شادمان می شوند، گویا نیاز آنها به دوست داشته شدن ارضا می شود.
این افراد معمولاً وقتی متوجه عشق دیگری می شوند اجازه می دهند که او نزدیک شود تا بیشتر و بیشتر عشق او را ببینند و به خودشان و دیگران ثابت کنند که دوست داشتنی هستند. پیام غیرکلامی آنها این است: «نزدیک شو و مرا دوست بدار اما از من نخواه که با تو ازدواج کنم». در برابر این پیام، فرد عاشق پیام «نزدیک شو و مرا دوست بدار» را حمل بر تمایل فرد به ازدواج و رابطه ی صمیمانه می کند. به همین دلیل پس از مدتی پای پیش می گذارد و بحث ازدواج را پیش می کشد و امید کامل دارد که هیچ مشکلی نخواهد بود اما دربرابر خواستگاری صریح عاشق، قسمت دوم پیام معشوق تازه به گوش می رسد که بنا نشد که سراغ این صحبت ها بروی.
تو فقط مرا دوست داری و این هم مشکلی نیست اما من با تو ازدواج نمی کنم، اینجاست که فرد عاشق گیج می شود و نمی تواند این دو پیام را از هم تفکیک کند پیام «نزدیک شو» برای عاشق به این معناست که من هم تو را دوست دارم و پیام این که «از من نخواه که با تو ازدواج کنم» کاملاً در تناقض با پیام «نزدیک شو» می باشد. معمولاً افراد در این زمان احساس می کنند که بازیچه قرار گرفته اند و مورد سوء استفاده واقع شده اند. برخی از افراد پیام «از من نخواه که با تو ازدواج کنم» را حمل بر شرایط روحی و شرایط فعلی فرد می دانند و با خود می گویند، اگر صبر کنم ز قوره حلوا سازم.
آنها بر این اعتقادند که او فعلاً این نظر را دارد اما بعداً نظرش تغییر خواهد کرد چرا که مرا دوست دارد. شاهد این مدعا هم پیام های غیرکلامی «نزدیک شو» است. پس از این معمولاً یک رابطه ی دوستانه ی طولانی مدت برقرار می شود که یکی به فکر ازدواج است و دیگری به ازدواج فکر نمی کند و اگر با درخواست ازدواج هم رو به رو شود با صراحت و اطمینان می گوید که «من گفته بودم که با تو ازدواج نخواهم کرد». روابط دوستانه ی طولانی مدت و بی سرانجام تاحدودی حاصل یک چنین ارتباطی است.
برخی دیگر در برابر ابراز غیرکلامی عواطف عاشقانه، بی تفاوت نشان می دهند، خود را به نادیدن می زنند، گویا که هیچ اتفاقی نیفتاده است. این افراد نمی خواهند خود را درگیر چنین فضاهایی بکنند. چنین افرادی واکنش های غیرکلامی را نادیده می گیرند، ابرازهای غیرکلامی را انکار می کنند و بی تفاوت از کنار آن می گذرند. چنین افرادی معمولاً در پس این بی تفاوتی رابطه را تنظیم می کنند.
در صورتی که فرد عاشق بخواهد نزدیک شود به او پیام های «دور باش!» می دهند و هرگاه که دور می شود به او پیام می دهند که: « حالا ناراحت نشو می توانی کمی به من نزدیک شوی! پسر (دختر) خوب!» این افراد معمولاً عاشق را سر در گم می کنند. عاشق وقتی به آنها نزدیک می شود پیام «دور باش» دریافت می کند و زمانی که دور می شود پیام « می توانی کمی نزدیک شوی» دریافت می کند. عاشق در مقابل چنین فردی با تردید بسیار مواجه می شود، نمی داند که پیام صریح فرد چیست؟! وقتی می خواهد برود به یاد پیام های «نزدیک شو» می افتد و زمانی که می خواهد نزدیک شود و خواستگاری کند، به یاد پیام های «دور باش» می افتد. بهترین راه حل برای مواجهه با چنین افرادی بیان کلامی عواطف و درخواست پاسخ صریح از آنهاست.
به هر حال ما جزو هرکدام از دسته های سه گانة بالا هم که باشیم، سؤال اساسی این است که اگر کسی عاشق من بود اما من عاشق او نبودم با او چگونه برخورد کنم؟! آیا از او فرار کنم؟ یا اینکه او را بپذیرم اما با او ازدواج نکنم؟ و یا اینکه بی تفاوت نشان دهم، بدون طرد کامل و بدون پذیرش کامل؟!
اگر براساس تئوری روابط اصلی بخواهیم عشق را توضیح دهیم، وقتی یک نفر عاشق ماست، ما برای او یادآور تصویر یکی از افراد اصلی زندگی او هستیم و او به این دلیل به ما عشق می ورزد که «کودک درون» او در آن ارتباط به نحوی ناکام شده است و اکنون می خواهد که مشابه آن رابطه را با ما که یادآور آن فرد اصلی هستیم، شروع کند تا شاید این بار مشکلات و مسایل قبلی تکرار نشود. اگر یک کودک در یک بازی ببازد رفتار طبیعی او چیست؟ معمولاً کودکان اصرار می کنند که یکبار دیگر بازی کنند تا شاید این بار برنده شوند اما اگر یکبار دیگر با آنها بازی کنید و باز ببازند چه می کنند؟! معمولاً دوباره اصرار می کنند که «فقط یکبار دیگر!» و سعی می کنند که دوباره بازی کنند و اگر دوباره ببازند معمولاً بازهم با التماس می خواهند که یکبار دیگر بازی کنند.
این دور، ادامه دارد تا زمانی که برنده شوند، آنگاه آرام می گیرند و بازی تمام است. همین مسأله برای کودکانی اتفاق می افتد که در رابطه با پدر، مادر، برادر و خواهر احساس باخت کرده اند، احساس کرده اند که در این رابطه چیزی کم بود و به همین خاطر کودک درون سعی می کند دوباره بازی کند تا شاید این بار آن کمبود نباشد و اگر بازهم کم باشد دوباره بازی را تکرار می کند و دوباره و دوباره تا وقتی که احساس کند آن رابطه به تعادل رسیده است و دیگر مسأله ای نیست و مسأله حل شده است. اینک کودک درون احساس می کند که بالاخره برنده شد و بازی تمام می شود.
وقتی کسی عاشق ماست با عشق خود به ما این پیام را می دهد که «من تو را سالهاست که می شناسم تو یادآور یکی از افراد اصلی در کودکی من هستی امیدوارم در رابطه با تو که یادآور او هستی، مشکلات قبلی تکرار نشود و من به تعادل روانی برسم». و زمانی که شما هیچ حس خاصی نسبت به او که عاشق شماست ندارید به او این پیام را می دهید که «من تو را نمی شناسم، تو یادآور هیچ یک از افراد اصلی در کودکی من نیستی، من نیازی به تو ندارم پس لطفاً تعادل روانی مرا برهم نزن» وقتی کسی را که عاشق ماست طرد می کنیم، یعنی از همان اول به او گفته ایم که «تو درست فکر کردی من همانند آن فرد هستم، طرد کننده، پس تلاش کن تا بازی را ببری!» و او هم تلاش خواهد کرد و بازی ادامه خواهد یافت.
اما اگر او را به طور کامل بپذیریم یعنی به او این پیام را داده ایم که «چه فرد بدی بوده است اما من مثل او نخواهم بود، تو خواهی دید که من چقدر با او متفاوتم و چقدر از او بهترم پس بیا و پذیرش مرا دریاب و آن را احساس کن و آرام گیر» اما وقتی به او احساس خاصی نداریم طبیعتاً در برابر او نمی توانیم عواطف راستینی را از خود بروز دهیم بنابراین دروغین بودن پذیرش ما آشکار خواهد شد و آن فرد این بار با زخم هایی جدید بر پیکره زخم های کهنه قدیمی بازی را خواهد باخت، حتی اگر هم با او ازدواج کرده باشیم.
اما اگر طرد نکنیم و به دروغ هم نپذیریم و تلاش کنیم که توضیح دهیم به نظر می رسد بازی چندان ادامه نخواهد یافت و در آخر نیز احساس باخت نخواهد بود. همانند زمانی که کودکی اصرار به بازی دارد اما شما برای او توضیح می دهید که نمی توانید بازی کنید و بازی هم نمی کنید. درست است که او ناکام می شود اما ناکامی او از این خواهد بود که چرا بازی شروع نشد و او به دنبال یک نفر دیگر خواهد رفت که با او بازی کند. «بازی نکردن» بهتر از این است که به دروغ بازی کنید اما بازی نکردن هم آدابی دارد شما ممکن است بازی نکنید اما بدون توهین، بدون طرد و بدون اینکه احساس بدی ایجاد کنید.
اما ممکن است بازی نکنید اما بازی نکردن شما به گونه ای باشد که فرد، احساس توهین کند، احساس طرد کند و با احساس بد از شما جدا شود. انسان ها را محترم بداریم چه وارد زندگی ما بشوند و چه نشوند. آنها را به گونه ای پس نزنیم که احساس بی احترامی، حقارت و خواری در آنها ایجاد کنیم. که البته اگر کسی چنین کند توهین و تحقیر و طرد او بدون دلیل روانی در خود او نخواهد بود. زمانی که دیگری را طرد می کنیم این پیام را می دهیم که «از من دور شوید ای همه ی آنهایی که ارزش مرا ندانستید و سال ها پیش مرا از خود دور کردید».
انسان ها را محترم بداریم چه وارد زندگی ما بشوند و چه نشوند. رابطه با دیگران همیشه راهی است برای خودشناسی، در رابطه با انسانهاست که می توانیم در آیینه ی دیگران، خودمان را و زندگی خودمان را ببینیم. وقتی از کسی بدم می آید می توانم در آیینه ی او به جستجوی آن باشم که چه چیزی در او هست که از آن بَدَم می آید و آنچه از آن بدم می آید مثلاً کجا مرا آزار داده است؟ این ویژگی در چه کسی بوده است که من از آن بدم می آید؟! در گذشته این ویژگی را و یا مشابه این فرد را من کجا دیده ام و در گذشته چه بر من رفته است که از این ویژگی متنفر شده ام؟
رابطه همیشه بابی است برای آشنایی بیشتر با روابط اصلی که در کودکی شکل گرفته است و مبنا و پایه ی سایر ارتباطها و روابط انسانی است. اگر من از یک فرد مستبد و خودرأی بدم می آید درست است که استبداد و خودرأیی بد است اما در کجای زندگی من، استبداد و خودرأیی بوده است؟ چه کسی در گذشته ی من مستبد و خودرأی بوده است؟! اگر پدرم مستبد و خودرأی بوده است کجا و چرا از او بدم آمده است؟ از کدام رفتار او متنفرم و... همان گونه که به عشق و عواطف مثبت خود توجه می کنید به طرد و نفرت خود نیز توجه کنید و سعی کنید ریشه های آن را درک کنید که این نفرت و این طرد از یادآوری و تداعی کدامین طرد و نفرت در گذشته ی من می آید. طرد و نفرت را وسیله ای کنید برای شناختن خود و خودشناسی. اما به اختصار اگر کسی عاشق شما بود و شما عاشق او نبودید سعی کنید مطابق جدول زیر عمل کنید تا هم به دیگری آسیب کمتری برسد و هم به شما.
انجام بدهید
انجام ندهید
1 ـ او را درک کنید.
1 ـ با او ازدواج نکنید.
2 ـ محترمانه برخورد کنید.
2 ـ با او رابطه جنسی برقرار نکنید.
3 ـ دوستانه رفتار کنید.
3 ـ او را طرد نکنید.
4 ـ علت رد درخواست او را برایش توضیح دهید.
4 ـ به او توهین نکنید.
5 ـ روشن و آشکار صحبت کنید و از بیان کلمات دو پهلو خودداری کنید.
5 ـ از عواطف او سوء استفاده نکنید.
6 ـ به او اجازه دهید که با شما صحبت کند اما این اجازه نباید به گونه ای باشد که فرد تصور کند می تواند نظر شما را تغییر دهد.
6 ـ راز او را به دیگران نگویید.
7 ـ سعی کنید خود را بشناسید.
7 ـ او را آزار ندهید.
8 ـ این رابطه را از سایر روابط کاری و... جدا کنید.
8 ـ با رفتار غیرکلامی به او پیام های متناقض ندهید.
9 ـ به رفتارهای غیرکلامی طرد کننده ی خود توجه کنید.
9 ـ اجازه ندهید که او شما را آزار دهد.
10 ـ در صورتی که پیام های شما را به طور متناقض درک کرد (پذیرش ـ طرد) برای او توضیح دهید که پذیرش شما به چه معناست و طرد شما به چه معناست.
اما در صورتی که عاشق یک فرد آزار دهنده بود و با رفتارها و عواطف خود شما را آزار می داد و وارد حریم خصوصی شما می شد، باید این بار مراقب «خود» باشید و از خودتان مراقبت کنید. در این صورت مطابق موارد زیر عمل کنید.
1 ـ به او بگویید که رفتار او برای شما آزار دهنده است.
2 ـ از او فاصله بگیرید.
3 ـ از قدرت عاطفی خودتان برای ارجاع او به روان درمانگر یا مشاور استفاده کنید.
4 ـ با قاطعیت به او بگویید که از شما فاصله بگیرد.
5 ـ در صورتی که به رفتارهای خود ادامه داد از راه های قانونی برای رفع مزاحمت او استفاده کنید.
آیا واقعاَ شاد هستید؟ آیا اصلاً می دانید شاد بودن به چه معنی است و برای رسیدن به خوشبختی چه باید کرد؟ این سوالات برای کسانیکه به دنبال خوشبختی هستند خیلی مهم است. اگر می خواهید شاد باشید باید درک کنید که می توانید شاد باشید و باید شاد باشید. خیلی ها به اشتباه باور دارند که لیاقت خوشبختی را ندارند و بدبختی خود را بعنوان سرنوشتشان پذیرفته اند. حقیقت این است که خوشبختی، مثل هر چیز دیگری در زندگی، باید پرورانده شود. در زیر به چند نکته برای رسیدن به خوشبختی در زندگی اشاره می کنیم.
۱. بدانید که چه چیزی شادتان می کند. هرکسی برای رسیدن به شادی و خوشبختی نیازهای خاصی دارد و چیزی که باعث شادی یک نفر می شود، ممکن است برای دیگری اینطور نباشد. باید با خودتان بیشتر آشنا شوید و نگران این نباشید که امیال و خواسته هایتان با هم نوعانتان متفاوت است یا خیر.
۲ . برای رسیدن به اهدافی که باور دارید شادتان می کنند، برنامه ریزی کنید. وقتی اهدافتان را دنبال می کنید، روحیه بهتری خواهید داشت و بخاطر دنبال کردن چیزی که برایتان اهمیت دارد، احساس بهتری به خودتان پیدا خواهید کرد.
۳. دور و برتان را با آدم های شاد پر کنید. وقتی اطرافتان پر از آدم های ناامید و افسرده باشد، خیلی راحت دچار افکار منفی می شوید. برعکس، وقتی دور و بر آدمهای شاد باشید، روحیه مثبت آنها در شما نیز اثر خواهد گذاشت.
۴. وقتی چیزی خوب پیش نمی رود، به جای افسوس خوردن به دنبال راه حل باشید. افراد شاد و خوشبخت اجازه نمی دهند که موانع زندگی بر روحیه آنها تاثیر بگذارد زیرا می دانند که با کمی فکر کردن می توانند وضعیت موجود را به نفع خود تغییر دهند.
۵. هر روز چند دقیقه به چیزهایی که شادتان می کند فکر کنید. این چند دقیقه فرصت لازم برای متمرکز شدن روی نقاط مثبت زندگی را به شما می دهد و شما را به خوشبختی و شادی طولانی می رساند.
۶. همچنین خیلی مهم است که هر روز زمانی را به انجام کار خوب برای خودتان اختصاص دهید. چه مهمان کردن خودتان به یک ناهار خوشمزه باشد، چه یک حمام طولانی گرم، یا صرف کردن زمان بیشتری برای ظاهرتان، با این کارها روحیه تان بسیار بهتر خواهد شد.
۷. پیدا کردن نکاتی خنده دار در موقعیت های مختلف راهی برای رسیدن به شادی و خوشبختی است. بااینکه زمان هایی وجود دارد که نیازمند این است که جدی باشید، اما در مواقع مناسب راهی برای شوخی و شوخطبعی پیدا کنید تا همه چیز برایتان مفرح تر به نظر برسد.
۸. حفظ سلامتی یک راه عالی دیگر برای رسیدن به خوشبختی است. داشتن اضافه وزن یا نخوردن غذاهای سالم و مغذی می تواند تاثیری منفی بر روحیه شما داشته باشد. علاوه براین، ورزش یکی از راه های شناخته شده برای تولید اندورفین در بدن است که مسئول ایجاد احساس شادی است.
۹. و آخر اینکه، خیلی مهم است که درک کنید شما شایسته خوشبخت شدن هستید. آنهایی که باور دارند لیاقت خوشبختی را ندارند، به طور ناخود آگاه، تلاششان برای دست یافتن به خوشبختی را خراب می کنند. درصورت لزوم هر روز به خودتان بگویید که لیاقت شاد بودن را دارید و به راهکارهایی برای رسیدن به شادی و خوشبختی فکر کنید.
تعریف خوشبختی بسیار دشوار است اما اکثر افراد می دانند که شاد و خوشبخت هستند یا خیر. افراد زیادی باور دارند که خوشبختی شکلی از شانس است و بعضی افراد سرنوشتشان این است که شاد و خوشبخت باشند، درحالیکه در سرنوشت بعضی دیگر بدبختی نوشته شده است. حقیقت این نیست. همه آدمها می توانند با بکارگیری این نکات به موفقیت و شادی در زندگیشان دست یابند. بااینکه این نکات بسیار جزئی و ساده بودند اما کمکتان می کنند هر روز قدم جدیدی برای رسیدن به خوشبختی بردارید.