نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

سخن بزرگان

 

محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد  "  .   تولستوی  
 ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم "  .  شوپنهاور 
" آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند "  . جرج برنارد شاو 
  " لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند "  . علی شریعتی   
 
 " تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت "  .  لویی پاستور  
 " باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند   "  . فردریش نیچه
 
 " کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است  "  .   نادر شاه افشار
 
 اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. موریس مترلینگ
 
  بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری. گابریل گارسیا مارکز
 
 
 " لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید . حتی لازم نیست منتظر شوید ، فقط بیاموزید آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهره‌اش بردارید انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور به پای شما در خواهد غلطید " . فرانتس کافکا
 
 " گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد "  . جبران خلیل جبران
 
  اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی . ارد بزرگ
 
" کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند "  . گوته
 
 " پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی"  . مهاتما گاندی
 
 " کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد  "  .  فردوسی خردمند
 
" تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است " . انگلس
 
" بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند "  .  امرسون
 
 " از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش"  . آلبرت انیشتن
 
" برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت "  . دالایی لاما
 
  " انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن , زیبا و آراسته باشد "  . چخوف
 
 
 " لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد  
 " تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند "  . گراهام بل
                         
  
 

آرامش سنگ یا آرامش برگ ؟""

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:

 "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است.
 به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت:
 به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت.
سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.استاد گفت:

ادامه مطلب ...

یک نقطه قرانی

یک نکته ی قرآنی، برسد به دست هرکسی که فکر می کنه گناهی داره که نمی تونه ترکش کنه

شح نفس یعنی بخل شدید قلب که با حرص همراه است
یادمه چند سال پیش در یک کارگاه تفسیر ، استاد وقتی می خواستند این عبارت قرآنی رو معنا کنند و برای اینکه حسابی مطلب جا بیفتد ماجرای جالبی رو نقل کردند که در حدی که یادم مانده باشد -نقل به مضمون - برایتان تعریف می کنم:
ایشان می گفتند: چند سال قبل که برای ضبط تفسیر با صدا و سیما همکاری می کردم رسیدم به آیه ای در مورد حجاب
خب مطلب را گفتم وقتی ضبط برنامه تمام شد ، خانمی از آن مجموعه که در مصرف پارچه صرفه جویی کرده بود،  آمدند و گفتند امکان دارد چند لحظه وقتتان را بگیرم؟
گفتم: بفرمایید
گفت:حاج آقا من نمازهایم قضا نمی شود، روزه هایم را می گیرم، سعی می کنم به کسی ستم نکنم، سعی می کنم دل کسی را نشکنم، دعای کمیل و ندبه ام را تقریبا همیشه می خوانم، غیبت نمی کنم، دروغ نمی گویم، تهمت نمی زنم، بد کسی را نمی خواهم و ... اما این یکی را نمی توانم و به موهایش اشاره کرد. گفت این یکی را کوتاه بیایید من واقعا نمی توانم از بچگی در محیطی بزرگ شده ام که به این شکل بوده و واقعا واقعا نمی توانم از آن دست بردارم
گفتم: می دانی فرق ما با خدا چیست؟
گفت: متوجه نمی شوم؟
گفتم فرق ما اینه که اگر یکی بیاید بگوید از بیست تا کاری که به من گفته اید من نوزده  تای آن را دقیق و درست انجام می دهم اما این یکی را نمی توانم شما از این یکی بگذر، ما می گوییم خب می شوی نوزده، نوزده هم برادر بیسته. قبول عالی تموم شد برو اما می دانی خدا چه می گوید؟
خدا می گوید اونو نمی خوام این مهم نیست اون یکی برام ارزش نداره  و ... می گوید من فقط همین یکی که می گویی برایم مهم است !
گفت: خب چرا خدا چنین می کند؟
گفتم: حکمت خدا اقتضا می کند انسان ها برای زندگی در این دنیا شرایط متفاوتی داشته باشند قبول دارید انسان ها از نظر شرایط خانوادگی، روحیات و استعدادها، محیط و ... با هم فرق دارند؟
انسان به این دنیا آمد تا در فرصت این دنیا کامل شود مثل کلکسیونی از خوبی ها، اشرف مخلوقات شود راه رسیدن به آن جایگاه دوری از رذایل و کسب فضایل است که توسط دین به ما معرفی شده
حالا انسان ها با توجه به محیطی که در آن به دنیا می ایند تربیتی که در خانواده می شوند خصوصیاتی که اصطلاحا ارثی هستند، مدرسه ای که می روند، معلمان و اساتیدی که خواهند داشت، دوستانی که در آینده با آنها نشست و برخواست می کنند و ... یک سری صفات خوب و بد را ممکن است بدون زحمت داشته باشند
مثلا یک نفر در یک خانواده ای هست که اینها تمام صفات خوب را دارند اما دروغ می گویند، یکی دیگر در یک خانواده ای رشد کرده که همه ی خوبی ها را دارند اما دزدی می کنند، یکی دیگر همه ی خوبی ها اما غیبت می کنند، یکی دیگر در خانواده و شرایطی ست که زود عصبانی می شوند، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما متکبر است، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما حجاب ندارد، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما چشم چران است، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما کینه ای ست، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما ترسو ست، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما اسراف کار است ، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما فحش می دهد و ...(واضح است که مثالها برای تقریب به ذهن است وگرنه معمولا مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها وجود دارد )
یعنی یک نفر با توجه به همه ی آنچه شاید دست خودش نبوده و برایش زحمتی نکشیده یک سری خوبی ها را حاضر و آماده دارد می ماند اصلاح چند مورد که نفس او بر آن صفت بخیل و حریص شده (شح نفس) و دست برداشتن از آن چند مورد برای او بسیار سخت است یا لااقل به راحتی دیگر ویژگی ها که حاضر و آماده در او بودند نیست
خب به نظر شما بندگی انسان در کدام ویژگی ها و صفات او مشخص می شود؟ آنچه که به دلیل شرایط حاضر و آماده در او بوده یا آن چند ویژگی که در او حاضر و آماده نبوده بلکه نفس او بر آن بدی خو گرفته و راحت از آن دست برنمی دارد و کنار گذاشتنش مجاهده با نفس می طلبد ضمن اینکه احتمالا محیط پیرامون هم با آن صفات خو گرفته باشند و انسان را به باقی ماندن در آن صفت ناپسند ترغیب و به خاطر ترک آن ملامت می کند؟
در حقیقت برای ترک این صفت زشت، هیچ انگیزه ای جز خدا ندارید نه نفس آن را می پسندد نه خانواده نه محیط پیرامون و نه گاهی فضای حاکم بر شهر و کشور و دنیا و فقط یک چیز هست و ان اینکه می دانی این دستور خداست، برای خداست، و فقط خدا می پسندد
برای ترک چنین صفتی ست که می توانید بگویید: خدایا همه مرا ملامت می کنند برای انجام آنچه رضایت توست، خانواده ام، دوستانم، فامیل، غریبه ها، حتی خودم هم خوشم نمی آید بلکه برایم بسیار سخت است نفسم با آن خو گرفته و بسیار بر آن بخیل و حریص است و از آن دست برنمی دارد من فقط و فقط به خاطر توست که آن را ترک می کنم زیرا فقط تو خدای منی و از بین آنچه برایم عزیز است تو عزیز ترینی
اینجاست که بندگی انسان ثابت می شود
اینجاست آن عمل ابراهیمی که انسان را خلیل می کند
این است معنی عملی و والای لا اله الا الله
و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون
***
بعضی از افرادی که خیلی محجبه اند، چادری اند فکر میکنند مهم همینه! از آن طرف بعضی از افرادی که محجبه نیستند فخر می فروشند که ما در عوض فلان ویژگی خوب رو داریم و مهم همین ویژگیه که ما داریم! در حالیکه ممکنه هر دو اشتباه کنند هیچ کدام از این خوبی ها خیلی هم شح نفس نبوده براشون در نتیجه ...
کاش به جای دلخوش کردن و حتی تکبر ورزیدن به خوبی های که به لطف خدا به راحتی نصیبمون شده و منت گذاشتن بر دیگران،  شح نفس هامون که نفس به شدت بر ترک آن بخیل است رو شناسایی کنیم و آنها رو ترک کنیم اون وقت اون ویژگی هاست که میشه تاج بندگی ما

نکته نوشت: دقت کردید معمولا کسانی که شح نفس هاشونو کنار می زارند، نسبت به آن متکبر نمی شوند بلکه به شدت شاکرند و این زیبایی رو برای همه ی انسان ها آرزومندند، معمولا تکبر برای همون خوبی هایی سراغمون می آد که براش زحمت خاصی نکشیدیم.
***
از وقتی این نکته ی قرآنی رو یاد گرفتم یک سری چیزها برام حل شده، مثل بقیه ی نکات قرآنی
به شدت دلتنگم بر آن مفسر حقیقی ، بر قرآن ناطق عصرمون عجل الله تعالی فرجه الشریف و یقین دارم که با قرآن تمام انسانها در تمام دنیا به سعادت خواهند رسید
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه به حق الحسین

راز شش گوشه بودن ضریح امام حسین (ع)

چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا (ع) شش گوشه ساخته شده است...  

 

 

در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام ۱۷ نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و  نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.»

در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن  نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد.

ماجرای عطر سیب حرم امام حسین(ع) چیست؟

ماجرای عطر سیب حرم امام حسین(ع) چیست؟  

 

 

استشمام بوی سیب از حرم امام حسین(ع)، ویژگی عجیبی است که چند کتاب معتبر به آن اشاره کرده اند.
«بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا». این نوحه مشهور و محبوب را در سالهای اخیر بارها شنیده ایم. اما بوی سیب چه ارتباطی با حرم امام حسین(ع) دارد؟ آیا درست است که می گویند از قتلگاه و ضریح مطهر امام حسین(ع) می شود عطر سیب استشمام کرد؟

نگاهی به منابع روایی و کتابهای معتبر شیعی، راز بوی سیب را این طور می گشاید:

در کتاب شریف «بحارالانوار» جلد ۴۳ ، صفحه ۲۸۹ ماجرای عطر سیب به نقل از «حسن بصری» و «ام سلمه» این طور آمده است :«حسنین وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود. پس ایشان در اطراف او گردیدند، به گمان این که دحیه‏ی کلبی است. جبرئیل، دست خود را حرکت داد، مانند کسی که از کسی چیزی بگیرد. پس سیبی و بهی و اناری آورد و به ایشان داد. روی ایشان از خوشحالی برافروخت و دویدند به نزد جد خود. حضرت از ایشان گرفت و بویید و فرمود: بروید نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هیچ یک از آن نخوردند تا این که پیغمبر به نزد ایشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن می‏خوردند، به حال خود عود می‏نمود (بازمی‏گشت) و به همین حالت بود، تا زمانی که حضرت فاطمه علیهاالسلام وفات نمود. حسین علیه‏السلام فرمود: که انار، مفقود شد، و چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام شهید گشت، به، مفقود شد، و سیب به حال خود بود، تا وقتی که آب را به روی ما بستند. پس چون تشنگی بر ما غالب می‏شد، آن را بو می‏کردم، اندکی تشنگی من ساکن می‏شد. عاقبت، چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم و یقین به هلاک نمودم. حضرت سجاد علیه‏السلام می‏فرماید که این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یک ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام می‏شد، ولی خودش را نیافتند، و این رایحه، در آن محل باقی است، و هر کس از زواربخواهد استشمام رایحه‏ی آن را نماید، در وقت سحر، به زیارت رود که اگر از مخلصین باشد، آن را استشمام خواهد نمود.»

مشابه این داستان را هم «ابن شهر آشوب» در کتاب «مناقب» جلد ۳ ، صفحه ۳۹۱ .بیان کرده است. ماجرای عطر سیب در کتاب منتهی الآمال نیز آمده است./

آیا کربلا برتر از کعبه است؟


آیا کربلا برتر از کعبه است؟


 

 

توضیح سؤال: از دیدگاه شیعیان، کربلا برترین مکان در روى زمین و برتر از بیت الله الحرام است و عناوینى همچون: «أفضل بقاع الأرض» «أرض الله المختارة» «حرم الله ورسوله» «قبلة الإسلام» «فی تربتها شفاء» و... به وفور در روایات شیعیان یافت مى‌شود و ثابت مى‌کند که از دیدگاه شیعه،‌ کربلا ارزش بیشترى نسبت به کعبه دارد و کعبه براى آن‌ها اهمیت و ارزش چندانى ندارد، زیارت کربلا به مراتب ثواب بیشترى نسبت به زیارت خانه خدا دارد. حتى در این باره اشعارى نیز سروده‌اند که همین معنا را مى‌رساند؟ ومن حدیث کربلاء والکعبة لکربلاء بانَ عُلُوُّ الرُّتّبَه در جاى دیگر آمده: هی الطفوفُ فَطُفْ سبعًا بمغناها فما لمکةَ معنًى مثل معناها أرضٌ ولکنها السبعُ الشدادُ لها دانتْ وطأطأَ أعلاها لأَدْناها خوشحال خواهیم شد که پاسخ این مطالب را به صورت واضح و روشن برایم ارسال کنید. خلاصه شبهه: از مجموع گفتار فوق سه شبهه اساسى استخراج مى‌شود: شبهه اول: چرا شیعیان به کعبه اهمیت نمى‌دهند؟ شبهه دوم:‌ چرا شیعیان به کربلا «قبلة‌الاسلام» مى‌گویند؟ شبهه سوم:‌ چرا از دیدگاه شیعیان کربلا برتر از کعبه است؟ ما تلاش مى‌کنیم که در این مقاله به این سه شبهه به صورت مختصر پاسخ دهیم. شبهه اول: عدم اهمیت کعبه از دیدگاه شیعه یکى از شبهاتى را که در گفتار سؤال کننده مطرح شده این است که از دیدگاه شیعه، خانه خداوند اهمیت چندانى ندارد؛ بلکه کربلا ارزش بیشترى دارد و زیارت آن نیز ثواب افزونتر نسبت به خانه خداست؛ در حالى از دیدگاه پیروان اهل بیت علیهم السلام، کعبه اهمیت فراوانى دارد و براى زیارت آن اهمیت بسیارى قائل هستند. پاسخ؛ کعبه در نظر شیعیان اهمیت ویژه دارد بى‌تردید مکان هاى کعبه و کربلا، در میان مذاهب اسلامى داراى حرمت و مقدس است. شیعیان با پیروى از امامان معصوم براى کعبه جایگاه خاص و حرمت ویژه را قائل هستند. براى اثبات این موضوع، مواردى را که نشانه اهمیت کعبه از دیدگاه شیعیان است؛ ذکر مى‌کنیم: نشانه های اهمیت کعبه از نظر شیعه الف: قبله در بسیاری از امور،‌ مورد توجه است: براى اثبات اهمیت کعبه از نظر شیعیان کافى است فتاواى فقهاء‌ را در باب نماز واجب و مستحب و مراسم احتضار، نماز و تدفین میت، و ذبح حیوانات مرور کنیم که در تمامى این موارد و موارد دیگر توجه به سوى قبله را که همان کعبه است شرط صحت و قبولى اعمال و یا مستحب مى‌دانند.

ادامه مطلب ...

فوت و فن ابراز عشق به خدا

http://www.vippatogh.com/wp-content/uploads/2012/11/470222_sUphBrsX.jpg 

 

فوت و فن ابراز عشق به خدا 

می دانیم که خداوند متعال الرحم الرحمین است و نهایت محبت را به ما بندگانش دارد ، و ما از این محبت بی شائبه بهره مندیم ، گاهی که حس خوب عرفانی به ما دست می دهد دلمان می خواهد به خدا محبت کنیم و شروه می کنیم که : ای خدا دوستت دارم،خدایا من عاشقت هستم،خدایا چنین،خدایا چنان … اما همین برای محبت کردن به خدا کافی است؟
رابطه زهد و عبادت با محبت خدا
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً»

اى محمد؛ چنان نیست که هر کس گفت خدا را دوست مى‌دارم، دوستدار من است، مگر اینکه به اندکى غذا اکتفا کند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سکوت روى آورد.

مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا که هر کالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه کالایى نفیس‌تر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مکتبهاى الهى دم از محبت خدا مى‌زنند، اما چنان نیست که همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست.

اینکه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازه‌اى غذا تناول کند که براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار کند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قیمت نباشد، بدین جهت است که براى تحصیل و به دست آوردن آنها باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد. براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شکى نیست که زیاده طلبى در این امور بدین معناست که گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینکه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول کند، معلوم مى‌گردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراک و پوشاک است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.

رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مى‌دارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مى‌کند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمى‌گردد.

اى محمد؛ اگر بنده‌اى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذره‌اى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمى‌دهم و محبت خود را از دلش خارج مى‌کنم
در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است که آن قدر قیام نماز را طول مى‌دادند که پاهاى مبارکشان ورم مى‌کرد و آن قدر سجده ایشان طول مى‌کشید که از حال مى‌رفتند!

حرف زدن برجسته ترین عاملى است که موجب پراکندگى خاطر و حواس مى‌گردد.

یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سۆال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مى‌زند توجه‌اش به این سو و آن سو جلب مى‌گردد و پراکنده خاطر گشته، نمى‌تواند توجه‌اش را متمرکز سازد. پس دوستان خدا با سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده مى‌گردد.

«وَ یَتَوَکلَ عَلَىَّ وَ یَبْکىَ کثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هواهُ» ؛‌(دوستدار من کسى است که) بر من توکل نماید و زیاد بگرید و کم بخندد و با هواى خود مخالفت کند.
رابطه گریه با محبت خدا
کسى که در آغاز راه است و مى‌خواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب کند، باید از خوف خدا گریه کند، چون هنوز پاک نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه کامل نکند، دلش از آلودگى ها و گناه پاک نمى‌گردد ـ گریه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى‌شوید ـ و پس از پاک گشتن ازگناهان و رسیدن به محبوب،از شوق وصول و رسیدن به محبوب زیاد مى گرید.

درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است که ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى کرد:‌ اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مى‌کنى؟ اگر از ترس عذاب من مى‌گریى، من جهنم را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت مى‌گریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. حضرت شعیب عرض کرد: خدایا؛ تو مى‌دانى که گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلکه به جهت شوق لقاى توست (شکى نیست که خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلکه این گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از این پس کلیم خود را خادم تو قرار مى‌دهم!

نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا
«وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَلیساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاءً»؛‌ مسجد را چون خانه خود برگزیند و علم را همراه خود و زهد را همنشین و علما را محبوب و فقرا را رفیق خود قرار دهد.

مسلّماً کسى که خدا را دوست مى‌دارد، مسجد را خانه خود قرار مى‌دهد و هر وقت فراغتى پیدا مى‌کند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مى‌پردازد. همچنین دوست خدا، دنبال این است که هر چه بیشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سیر نمى‌شود. او دنبال افزایش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مى‌نگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مى‌شناسد و توجه او به هستى از آن جهت است که مظهر محبوب کسى که خدا را دوست مى‌دارد، دوستان او را نیز دوست مى‌دارد و از برجسته ترین دوستان خدا علما هستند و با کسانى که با خدا بیگانه‌اند پیوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنایان به معارف الهى اند. همچنین کسى که دوست خداست و زندگى ساده و فقیرانه دارد و دل به امور دنیا خوش نمى‌کند، با کسانى پیمان دوستى مى‌بندد که زندگى فقیرانه داشته، دل به دنیا نمى‌بندند، نه با کسانى که شیفته دنیا و طالب زخارف دنیا هستند. با کسى دوست مى‌گردد که با اختیار خود و آگاهانه از زخارف دنیا کناره مى‌گیرد.
البته ممکن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف کند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت جویى. بسیارى از انبیا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بین فقرا تقسیم مى‌کردند. چنان نبود که کاخ بسازند و به تزئین آن و زر و زیور دنیا بپردازند.

ادامه مطلب ...

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ...
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !!!
آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را زیباترین
معصوم دنیا می‌کند ...
پس خود را گناهکار مبین !!!
...

دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند ...

تو به پاس زیبایی عشق ،
عشق بورز و جاودانه باش