ابتدا ورود به جده - شهر بازرگانان | |
| |
مکه و مساجد مکه
کعبه دارای 4 رکن است، که به ترتیب در جهت خلاف عقربههای ساعت، رکن حجرالاسود، عراقی، شامی، یمانی نام دارند. در این میان، رکن حجرالاسود و یمانی از شرافت بیشتری برخور دارند، تا آنجا که در حدیثی از امام صادق نقل شده است که بین این دو رکن 70 پیامبر دفن شده اند، در بین رکن شامی و عراقی، نیم دایره ای به ارتفاع 1/5 متر وجود داردکه به نام حجر اسماعیل معروف است که مدفن هاجر، اسماعیل، دختران حضرت اسماعیل و تعداد زیادی از پیامبران الهی است. کعبه تاکنون 11 بار تجدید بنا شده است، که آخرین بار در سال 1040 ه.ق (که بر حساب ابجد میشود: رفع الله قواعد البیت)، پس از سیل سال 1039 ه.ق، بدست یک مجتهد شیعه به نام ((سید زینالعابدین کاشانی) صورت گرفته است. کعبه در سال 1890 قبل از میلاد، به وسیله ابراهیم (ع) و اسماعیل(ع) بنیان نهاده شد. ارتفاع آن 32/4 متر (9 ذراع)، دیوار شرقی 24 متر، دیوار غربی 10/23 متر، دیوار شمالی 5/16 متر و دیوار جنوبی 15 متر بود و سقف نداشت. در آن زمان کعبه دربی نداشت. ولی قریش در زمان تجدید بنای کعبه، در آن هنگام که پیامبر(ص) 35 سال داشت، مدخلی بر آن گشودند که از زمین کمی بالاتر بود. قریش بر ارتفاع کعبه 9 ذراع دیگر افزود و آن را به 86/8 متر رساند. آنها از طول کعبه حدود 3 متر کم کردند و بر مساحت حجر اسماعیل اضافه نمودند. بعد از آن، عبدالله بن زبیر ارتفاع آن را به 31/13 رساند و درب دیگری در ضلع غربی باز کرد. حجاجبن یوسف ثقفی، کعبه را به شکل زمان قریش برگرداند؛ یعنی درب دوم را بست و درب اول را بالا برد؛ که اکنون نیز به همان شکل است. از وقایع مهمی که درباره کعبه اتفاق افتاده است، شکافته شدن آن در زمان تولد حضرت علی(ع) است و آن حضرت تنها کسی است که افتخار تولد در خانه خداوند را داراست. محل شکاف کعبه در نزدیکی رکن یمانی است. تا زمان پیامبر(ص) مقام ابراهیم به کعبه وصل بود. و در کنار درب کعبه قرار داشت. ولی آنچه از روایات شیعه و سنی برمیآید آن است که، عمر خلیفه دوم آن را به مکان کنونی منتقل کرد، که مورد اعتراض ائمه اطهار(ع) قرار گرفت. حتی هنگامی که امیرالمومنین(ع) بدعتهای عمر را میشمرد، از انتقال مقام ابراهیم به عنوان اولین بدعت عمر نام برد. در فضیلت این سنگ همین بس که ائمه اطهار(ع) فرمودندهاند که، بهترین سرزمینها بین مقام و رکن حجرالاسود است و در روایات زیادی آمده است که، امام زمان(ع) به هنگام ظهور، بین مقام و رکن حجرالاسود میایستد و دعوت خویش را اعلام میکند. سنگ اصلی که گفته میشود سفید رنگ و درخشان است، در زیر روکش طلایی است و به هیچ وجه قابل رویت نیست. میگویند چون هاجر از دنیا رفت، اسماعیل 20 سال بیشتر نداشت و او را در حجر دفن کرد و دور آن دیواری کشید تا قبر او پایمال نشود. حجر را قسمتی از کعبه میدانند و لذا بر طبق روایتی که از رسول خدا(ص) نقل شده است، نماز خواندن در حجر اسماعیل مانند نماز خواندن در کعبه است. در روایاتی که از ائمه اطهار(ع) نقل شده است، نماز خواندن در حجر مورد تاکید قرار گرفته و حجر اسماعیل پس از حطیم (فاصله حجرالاسود و درب کعبه) و مقام ابراهیم، بهترین محل برای نماز خواندن است. امام صادق(ع) در حجر اسماعیل، زیر ناودان کعبه نماز میخواندند؛ چون علت را پرسیدند، فرمود: اینجا محل نماز شبر و شبیر، فرزندان هارون (برادر حضرت موسی(ع)) است. درباره دفن حضرت اسماعیل(ع) در حجر، جای هیچ بحثی نیست و او از معدود پیامبرانی است که محل دفن او کاملا مشخص است. در کتاب اخبار مکه آمده است: هنگامی که ابن زبیر کعبه را بازسازی میکرد، در حین حفاری حجر، به سنگ سبزی برخورد کردند، که هیچ یک از قریش نمیدانستند آن چیست. عبدالله بن صفوان به ابن زبیر گفت، که این سنگ را تکان مده، که قبر اسماعیل(ع) است و ابن زبیر چنان کرد. امروزه در ایام حج تمتع و ماه مبارک رمضان، حجر اسماعیل محلی کاملا شلوغ است. ولی در ایام عمره، برای نماز خواندن در آن راحتی جا پیدا میشود. البته هر چه به کعبه نزدیکتر باشد شلوغتر است و قسمت عقب حجر به نماز خواندن زنان اختصاص دارد. ![]() این مسجد در 200 متری قبرستان ابوطالب به سمت حرم، حدودا 50 متر بعد از پل حجون در داخل خیابان است. مساحت آن 600 متر مربع است و درب آن همواره باز است و کسی که از قبرستان ابوطالب به سمت مسجدالحرام حرکت میکند، پس از گذشتن از پل، مسجد در سمت راست او قرار دارد و با شمارهای مشخص شده است. مسجد جن از مساجد قدیمی است، که اکنون در حال بازسازی است و درباره آن میگویند که، چون پیامبر(ص) در بازگشت از طایف در این محل استراحت کرد و شروع به خواندن قرآن و عبادت کرد، گروهی از جنیان با شنیدن آیات قرآن به آن حضرت ایمان آورده، که در آیات اول سوره جن به این موضوع یعنی ایمان آوردن جنیان اشاره شده است. پیامبر(ص) بعدها چندین بار همراه با عبدالله بن مسعود به اینجا میآمدند و آیات قرآن را بر آن طایفه میخواندند. این مسجد منصوب به حضرت حمزه(ع) و در منطقه مسفله، در نزدیکی تلاقی خیابان ابراهیم و خیابان حمزه است. حمزه(ع) از حامیان اصلی پیامبر(ص) بود، که پس از شهادت او در جنگ احد، پیامبر(ص) به او لقب سیدالشهداء داد. این مسجد در سال 1375 باز سازی شده و 160 متر مساحت دارد. ![]() به گفته مورخان، 70 نفر از پیامبران در آنجا نماز خواندهاند، که از جمله آنان حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) هستند و نماز خواندن در آنجا بسیار تاکید شده است. محل نماز رسول خدا در این مسجد، جلوی مناره کنونی است، که درگذشته گنبدی بزرگ بر فراز آن بوده که اکنون وجود ندارد و در نوسازیهای اخیر، کمتر به آن توجه میشود. |
سفرمجازی وسه بعدی به بین الحرمین
http://www.ashoora.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=675&Itemid=93
۱- رازآرامش درون خویشنداری است.انرژیهای خود راپراکنده نکن. آنها را تحت نظر داشته باش مفید هدایت کن.
۲- راز آرامش درون در این است که هرکاری را با حواس جمع و علاقه انجام دهی.
۳- راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است گذشته و آینده را در چرخه ذهنی ابدیت رها کن.
۴- راز آرامش درون در آسایش درون است. آسایش جسمانی ، عاطفی ، ذهنی و سپس معنوی است.
۵- راز آرامش درون در دل نبستن است. این را بدان که در حقیقت، هیچ چیز و هیچ کس به تو تعلق ندارد.
۶- راز آرامش درون در شادی است. افکار شادی آفرین را آگاهانه حفظ کن
۷- راز آرامش درون در آروز نداشتن است.این را بدان که شادی در درون تو جای دارد، نه خارج از وجود تو
۸- راز آرامش درون دراین است که همه چیزرا همانطورکه هست بپذیری.آنگاه با امیدوآرامش دربهبودی آن قدم برداری.
۹- راز آرامش درون در درک این مطلب است که تو نمی توانی دنیا را تغییر دهی. اما می توانی خودت را تغییر دهی.
۱۰- راز آرامش درون دردوستی باافراد مثبت است.ازمعاشرت باافرادی که طبیعتی خالی ازصفا،صمیمیت دارنداجتناب کن.
۱۱- راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.
۱۲- راز آرامش درون در یک زندگی ساده است. ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن.
۱۳- راز آرامش درون در یک زندگی سالم است. هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.
۱۴- راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است. به آرمان هایت پاینده باش.
۱۵- راز آرامش درون در رفتار آزادانه است. رفتاری که بر آمده از خود واقعی ات باشد، نه افکار دیگران.
۱۶- راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی.
۱۷- راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است. این را بدان که آنچه حق توست، خود را به تو خواهد رساند.
۱۸- راز آرامش در گله مند نبودن است. آنچه دنیا به تو می بخشد، در مقابل چیزی است که پیش تر ، تو به او بخشیده ای.
۱۹- راز آرامش درون دراین است که اشتباهات خودرا بپذیری وبدانی که فقط خودتومی توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی.
۲۰- راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه اینکه او را سرکوب کنی.
۲۱- راز آرامش درون در تمرین اراده است. حتی اگر نفست به شدت مخالف باشد.
۲۲- راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.
۲۳- راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خود آنها را خوشحال کنی.
۲۴- راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.
۲۵- راز آرامش درون در بی آزار بودن است. هرگز عمدا کسی را نرنجان.
۲۶- راز آرامش درون کار کردن" درکنار" دیگران است، نه "در مقابل" آنها.
اگر توانسته باشم درقلب یک انسان
پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم
زندگانی من پوچ نبوده است.
زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی.
تنفر همان قدر خوب است که عشق
ودشمن همانقدر خوب است که دوست.
برای خودت زندگی کن
زندگانی را آنسان که خود می خواهی زندگی کن.
واز این رهگذر است که تو
باوفاترین دوست انسان خواهی بود.
_من هر روز تغییر می کنم_
ودرهشتاد سالگی هم همچنان تجربه می آموزم
وتغییر می کنم.
کارهایی را که به انجام رسانده ام
دیگر به من ربطی ندارد
دیگر گذشته است.
من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری
در اختیار دارم.
خلیل جبران
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن
از زشت رویی پرسیدند :
آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟
گفت : در صف کمال
.
اگر کسی به تو لبخند نمیزند ، علت را در لبان بسته خود جستجو کن
.
مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است
همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست
.
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی
و دست دعا به درگاه خداوند برداری
.
با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن
و با نمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن
.
هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نر قصید
.
مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد
.
.
شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار
.
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش
.
یادت باشه که :
در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود میخندی
.
آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است
.
کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند
.
از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار
.
فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد
دوستان عزیز قانونی داریم در فیزیک به اسم قانون "دوبروی"!
خودکار ، مداد، پرده، بدن من و شما و خلاصه همه چیز در حال ساطع کردن مداوم انرژی از خودشون هستند.
این انرژی ها چه هستند؟ چه کار می کنند؟
بیمارستان میلاد تهران دوربینی رو خریداری کرده که از انرژی های اطراف بدن بیماران تصویر برداری می کنه و با توجه به تحلیل اون انرژی میشه تشخیص داد که عضو بیمار و گستردگی بیماری چطور هست
در ادامه ویژگی هاله ها را بررسی خواهیم کرد! هاله های انرژی انسان دو ویژگی دارند که این دو ویژگی رو بقیه انرژی ها ندارند.
انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.
آدم هایی که مثبت هستن (فکر های خوب می کنن – روحیه عالی دارن) انرژی شون مثبت است.
یکی از بحث های مهم موفقیت اینه که:
دوست من زمانی که:
- حالمون خوب نیست
- عصبانیم
- غر میزنیم
چشم های ما دروازه ی انتقال انرژی منفی اند.
یه خانمی در تهران تعریف می کرد می گفت:
"من تو خونه مون یه دونه گلدون داشتم و این گلدون رو خیلی دوست داشتم. یه سفر 4 ماهه پیش اومد که من مجبور شدم برم آمریکا و به خواهرم گفتم که من که میرم مسافرت تو هر روز بیا و این گلدون رو آب بده. خواهرم هم قبول کرد. من رفتم سفر و اومدم دیدم گلدون خشک شده! من به خواهرم میگم تو گلدون رو آب ندادی و اون میگه به خدا آب دادم!
"من گفتم:
"من حق رو به خواهرتون میدم. قول میدم که به گلدونه آب داده.
"بعد از خواهرش پرسیدم:
"خانم محترم، از خونه تون که بیرون میومدی و یه مسافت طولانی رو می رفتی که بری و یه گلدون رو آب بدی، خداییش چپ چپ گلدونه رو نگاه نمی کردی؟
"خواهرش گفت: "دقیقا یه همچین حالتی داشتم."گفتم "شما با انرژی منفی چشمت، گل رو خشک کردی!"
هلند بزرگترین صادر کننده ی گل جهان است. دانشمندای هلندی تستی رو انجام دادن. بچه های مهد کودکی رو بردند در مزارع گل و گفتن شما در بین مسیر هایی که بین ردیف های گل وجود داره بازی کنید و راه برید و بدوید ولی به گل ها صدمه نزنید.
دیدند جاهایی که بچه ها رو بردن و بچه ها اونجا بازی کردند، گل های اونجا هم با نشاط تر شدند و هم شاداب تر، و زود تر هم رشد کردند. نتیجه ی تحقیقات شون رو به دولت هلند اعلام کردند.
هلند بخشنامه ای رو داد به مهد کودک ها که هر مهد کودک موظف است هفته ای یک روز، مهد کودک رو تعطیل کنه و بچه ها رو ببره در مراکز پرورش گل و بچه ها اونجا بازی کنن.
و اما چشم زخم چیست؟
وقتی ما از درون حالمون خراب و از بیرون می خوایم نشون بدیم حالمون خوبه، نتیجه چیزی میشه به نام چشم زخم!
وقتی از درون حالتون بد باشه و از بیرون بخواید نشون بدید که حالتون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنن.
من 20 ساله کارمند یک اداره ام. همین جور کارمند موندم. پسر عموم 5 ساله اومده توی اون اداره استخدام شده. پسر عموی من پارتی داره توی اون اداره و بعد از 5 سال بهش حکم "معاون مدیر کل" دادن! من 20 ساله اونجام ولی هنوزم کارمندم! از این گل ها دیدین که انقدر بزرگه که آدم پشتش دیده نمیشه! یه دونه از اون گل ها میخرم و میرم دم در اتاق پسر عمو، در میزنم میگم:
"پسر عمو مبارکه! حقت بود! لیاقتش رو داری! خدا رو شکر یکی از خاندان ما به جایی رسید!"تو دلم دارم چی میگم؟ "بمیری الهی! حق من رو خوردی!"
زمانی که از درون حال مون خراب و از بیرون میخوایم نشون بدیم که حال مون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنه و اون انرژی منفی یه اتفاقاتی رو رقم می زند که ما بهش میگیم "چشم زخم"!
دوستان چشم خیلی قدرتمند است. مرتاض ها یه کارایی می کنن با چشم! مثلا با چشم به قطاری که داره با سرعت 80 کیلومتر میره نگاه می کنن و قطار یه دفعه متوقف میشه! این توقف ناگهانی قطار هم چشم زخم است!
پس چشم زخم وجود داره برای رفع این چشم زخم چه بکنیم؟
بعضی ها میگن نعل اسب به خودت آویزون کن! بعضی ها میگن عینک به خودت آویزون کن! بعضی ها میگن نمک بزار تو جیبت!بعضی ها ...بعضی ها ...بعضی ها ...
و اما انرژی دست ها
در آمریکا تحقیق جالبی شد، از مادران بچه های نارس خواستند که روزانه در کنار محفظه ی شیشه ای قرار بگیرند و از سوراخ هایی که در محفظه وجود داره سر و بدن بچه شون رو نوازش کنن.نتیجه تحقیق نشون داد که مرگ و میر بچه های نارسی که توسط مادرشون نوازش میشدن فوق العاده کمتر از بچه های نارسی بود که نوازش نمی شدند!چرا؟
چون این بچه ها انرژی مثبت رو از طریق دست های مادرانشون دریافت می کردن. و این قضیه به صورت کاملا علمی اثبات شده که نوازش سر کودکان در رشد مغز اون ها شدیدا تاثیر مثبت دارد.
پس لطفا بچه ها و عزیزان تون رو نوازش کنید
زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ گفت:
1- دانستم کار مرا دیگری انجام نمیدهد ، پس تلاش کردم
2- دانستم که خدا مرا میبیند، پس حیا کردم
3- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، پس آرام شدم
4- دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
سال نو مبارک
شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت.
وقتى شبانگاه گروه به آنسوى کوهستان رسیدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شیوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثر گذارترین خاطره این سفر یک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقریبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پایان خاطره از این عده به صورت جوانان خام و ساده لوح یاد کردند.
شیوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره این جوانان را از صبح با خود حمل کردید و در تمام مسیر با این اندیشه کلنجار رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه ندادید!؟ شما همگى از این جوانان با صفت ساده لوح و خام یاد کردید اما از این نکته کلیدى غافل بودید که همین افراد ساده لوح و بىارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همین الآن هم بخش اعظم فکر و خیال شما را اشغال کردند.
اگر حیوانى که وسایل ما را حمل مىکرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسیر را با ما همراهى کرد. آن جوانان با یک ریسمان نامریى که خود سازنده آن بودید این کار را کردند. در تمام طول مسیر بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کردید و آن صحنهها را براى خود بارها در ذهن خویش تکرار کردید.
شما با ریسمان نامریى که دیده نمىشود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خوردهاید. و آنقدر اسیر این بازى بودهاید که هدف اصلى از این سفر معرفتى را از یاد بردهاید. من به جرات مىتوانم بگویم که آن جوانان از شما قوىتر بودهاند چرا که با یک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار دادهاند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود یدک بکشید هرگز نمىتوانید ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشید و در نتیجه خود را شایسته نور معرفت بدانید.
یاد بگیرید که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنید و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بیندیشید. اگر غیر از این عمل کنید، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود یدک میکشید آنقدر زیاد میشود که دیگر حتى فرصت یک لحظه تماشاى دنیا را نیز از دست خواهید داد
روزگاری دراز پیش از این، پادشاهی در سرزمینی دوردست، عاشق تماشای پرواز پرندگان به بلندای آسمان، هدیهای دریافت کرد از سوی دوستی که او را نیکو میشناخت. دو قوش از نژاد زیبای عربی، دو قوش بلندپرواز. دو قوش عاشق آسمان. آن دو سخت زیبا بودند و اگر بال میگشودند گویی تمامی زمین و زمینیان را زیر پر و بال خود میدیدند. سوار بر باد، به هر سوی پر میکشیدند. پادشاه، شادمان از دریافت آن دو ارمغان، آنها را به پرورش دهندۀ بازها و قوشها سپرد تا تعلیمشان دهد و به پروازشان در آوَرَد.
ماهها گذشت و روزی قوشپرور ارشد نزد شاه آمد و سری به فروتنی فرود آورد و شاه را خبر داد که یکی از دو قوش را پروازی بلند آموخته آنچنان که چنان جلال و شکوهی در پرواز نشان میدهد که گویی بر آسمان پادشاهی میکند. امّا اسفا که قوش دیگر میلی به پرواز ندارد و از روزی که آمده بر شاخ درختی جای گرفته و هیچ چیز او را به پرواز راغب نمیسازد
پادشاه را این امر عجب آمد و متحیّر ماند که چه باید کرد. دست به دامان درمانگران زد تا که شاید در او مرضی بیابند و درمانش کنند و چون کامیاب نشدند به جادوگران روی آورد تا اگر پرنده گرفتار سحری گشته یا که جادویی او را به نشستن واداشته، آن را از او دور کنند تا به پرواز در آید. امّا کسی توفیق را در این راه رفیق نیافت و نومید از دربار برفت. پس شاه، یکی از درباریان را مأمور کرد که راهی بیابد، امّا روز بعد از پنجرۀ کاخش پرنده را نشسته بر شاخ دید. بسیاری راهها را آزمود تا مگر پرنده دست از لجاج بردارد و اوج آسمان را بر شاخۀ درختی ترجیح دهد. امّا، سودی نبخشید
پس با خود گفت، "شاید آنان که با طبیعت آشنایند نیک بدانند که چه باید کرد و مُهر از این راز بردارند و پرنده را از شاخه جدا سازند و به بلندای آسمان فرستند." فریاد برآورد و درباری را گفت، "برو و زارعی را نزد من آور تا ببینم او چه میتواند انجام دهد."
درباری رفت و چنین کرد و زارعی مأمور شد تا راز را برملا سازد و گره از آن بگشاید. بامداد روز بعد شاه با هیجان و شادمانی دید که قوش به پرواز در آمده و بر بالای باغهای قصر اوج گرفته است. فرمان داد تا زارع را نزد او آورند تا به سرّ این کار پی ببرد.
زارع را نزد شاه آوردند. پس پرسید راز این معجزه در چیست. چگونه قوش به پرواز در آمد و چه امری او را واداشت تا شاخ را ترک گوید و به آسمان برپرد
زارع سری به نشانۀ تعظیم فرود آورده گفت، "پادشاها، سرّی در میان نیست و رازی نه تا برملا سازم؛ معجزی نیز در کار نیست. امری طبیعی است که چون بدان پی ببریم مشکل آسان گردد. شاخه را بریدم و قوش چون دیگر لانه و آشیانه نداشت، دل از آن برید و به آسمان برپرید."
و این داستان زندگی ما آدمیان است. ما را آفریدهاند تا پرواز کنیم نه آن که راه برویم. زمینی نیستیم که به زمین گره خورده باشیم، بلکه آسمانی هستیم و اهل پرواز. امّا مقام انسانی خویش را در نیافتهایم که چنین به زمین دل خوش داشتهایم و بر آن نشستهایم و شاخۀ درختی را که لانه بر آن داریم گرامی داشته و دل بدان خوش کردهایم. به آنچه که با آن آشناییم دل خوش کردهایم و از ناشناختهها در هراسیم. امکانات ما را نهایتی نیست و تواناییهای ما را پایانی نه؛ امّا هراس داریم از کشف آنها و تلاش برای پی بردن به آنها. به آشناها خو کردهایم و از ناآشناها دل بریده. راحتی را پیشه ساخته و از زحمت در هراسیم. زندگی یکنواخت شده و از هیجان تهی گشته است. از سختیها میترسیم و از رنجها در فراریم. باید که دل از شاخۀ درخت برید و لانۀ زمینی را به هیچ گرفت و هراس را از دل راند و شکوه پرواز را تجربه کرد که اگر پرواز را تجربه کردیم دیگر زمین را در نظر نیاوریم و از اوج آسمان فرود نیاییم. پس به فراسوی ترسها پرواز کنیم