امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم .
پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.
آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ،
هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب !
اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم .
آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد .
یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد .
سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب
به من گفت: "۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان "
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد.
شیرینی را به قیمت شیرینی
فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول !
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم :
" چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم .
سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت :
" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و
بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی!
امان از کم فروشی! " پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه
نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم.
ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه :
" امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم.
به قول دوستم برچسب Lableنزنم روی آدمها.
ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ،
گفتگوهای تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..
سلام
خیلی زیبا بود .. بعضی وقتها آدم یک متنی رو که میخواند ناخود آگاه حال خوشی پیدا میکند.
خاتمکار بال پروانگان نگاهدارت.[گل]
امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی